سوره مبارکه عبس
بسم رب العالمین
گام اول: بررسی مفاهیم واژگان سوره از کتاب التحقیق فی کلمات القرآن
عبس |
هو انقباض مع حزن |
گرفتگی همراه با ناراحتی را گویند. |
ولی (تولّی) |
هو وقوع شیء وراء شیء مع رابطة بینهما. و یستعمل التولّى بمعنى الإدبار و الإعراض. |
قرار گرفتن در روبروی چیزی به همراه رابطه میان آنها را گویند. تولی به معنای پشت کردن و روی گرداندن است. |
عمی (أعمی) |
هو فقدان البصر. |
عدم بینایی را گویند. |
زکو (یزّکّی) |
هو تنحیة ما لیس بحقّ و إخراجه عن المتن السالم. |
دور کردن آنچه حق نیست و خارج ساختن آن از متن سالم را گویند. |
ذکر |
هو التذکّر فی قبال الغفلة و النسیان. |
مقابل غفلت و فراموشی است. |
صدی (تصدّی) |
هو التظاهر بأیّ وسیلة کانت. |
خود را نمایاندن به هر وسیلهای که باشد. تصدی از تفعل به معنای پذیرش اختیاری این امر است. |
لهو (تلّهی) |
هو ما یکون فیه تمایل الیه و تلذّذ به من دون نظر الى حصول نتیجة. التصدّی تفعّل و کذلک التلهّی و هو یدلّ على اختیار الفعل و مطاوعة فیه، و الأصل فیهما تتصدّى و تتلهّى. |
میل به چیزی و کسب لذت در آن بدون آنکه نتیجه و غایت خاصی مد نظر باشد. تلهی به معنای غافل شدن است. |
سعی (یسعی) |
هو مرتبة من الجهد، فانّ الجهد کما سبق هو السعی البلیغ الى أن ینتهی النهایة. |
مرتبهای از جهد و کوشش است، جهد نیز سعی بلیغ در نهایت آن است. |
خشی (یخشی) |
هو حالة تحصل من اللینة و الوضیعة و القبول و الأخذ. |
حالتی که در آن نرمی، تواضع و پذیرش در انسان به وجود میآید. |
کرم (کرام) |
هو ما یقابل الهوان. |
این مفهوم در مقابل پستی و خواری قرار دارد. کرام جمع اکرم است. |
برر(برره) |
هو حسن العمل فی مقابل الغیر |
به نیکی در قبال دیگران گفته میشود. |
نظر (ینظر) |
هو رؤیة فی تعمّق و تحقیق فی موضوع مادّىّ أو معنوىّ، ببصر أو ببصیرة. |
نگاه کردن با تعمق و تحقیق در موضوعی مادی یا معنوی به بصر یا بصیرت را گویند. |
صبب (صبّ) |
هو انحدار من فوق بلا قید مادّیّا کان أو معنویّا. |
هر ریزشی از بلندی که میتواند درباره موضوعی مادی یا معنوی باشد. |
سفر (سفره) |
هو الحرکة الى محیط خارج عن محدودته. سفرة: جمع سافر. |
حرکت به سوی خارج شدن از محیط را گویند. |
وجه (وجوه) |
هو ما یتوجّه الیه من شیء. |
آن چیزی از شیء که به سوی آن توجه میشود. |
ضحک (ضاحکه) |
هو الأثر البارز من انبساط شدید فی الباطن |
به اثر آشکار از انبساط درونی گفته میشود. |
غبر (غبره) |
هو ما یبقى و یمکث من جملة، أثرا منها أو جزءا. الغبرة: بفتحتین، ما یتخلّف و یبقى من جملة شیء منبسطة. |
آن چیزی که از چیز دیگری -حال به صورت اثری از آن یا جزئی از آن- باقی میماند. |
رهق (ترهق) |
هو غشیان بما یکره، لا مطلق الغشیان. |
حالتی که در آن شیء با چیزی که مورد کراهت است، پوشیده شود. |
قتر (قتره) |
هو التضیّق فی العمل، فی إنفاق أو غیره. و یقابله الإسراف و التوسعة. و القترة فعلة بمعنى ما یقتر به، فانّها مکان مضیّق لنفس الصائد، و یضیّق به الصید أیضا. |
تنگی در عمل یا انفاق،... را گویند. و در مقابل آن اسراف و گشادگی است. قتره به معنای فضایی است که در آن نفس کشیدن به سختی ممکن است. |
فجر (فجره) |
هو انشقاق مع ظهور شیء. |
شق شدن همراه با آشکاری شیء. فجرة جمع فاجر است و به معنای پرده دریدن در حالت تقوای نفس است. |
گام دوم: گزارههای تفسیر المیزان درباره سوره مبارکه عبس
غرض سوره، عتاب هر کسى است که
ثروتمندان را بر ضعفا و مساکین از مؤمنین مقدم مىدارد،
اهل دنیا را احترام مىکند
و اهل آخرت را خوار مىشمارد،
بعد از این عتاب رشته کلام به اشاره به خوارى و بىمقدارى انسان در خلقتش و اینکه در تدبیر امورش سراپا حاجت است و با این حال به نعمت پروردگار و تدبیر عظیم او کفران مىکند کشیده شده،
و در آخر، سخن را با ذکر قیامت و جزا و تهدید مردم خاتمه مىدهد، و
این سوره بدون هیچ تردیدى در مکه نازل شده است.
عَبَسَ وَ تَوَلَّى:
· یعنى چهره در هم کشید و روى بگردانید.
أَن جاءَهُ الأَعمى:
· این جمله علت عبوس شدن را بیان مىکند،
· و لام تعلیل در تقدیر است و تقدیر آن «لأن جاءه الاعمى» است.
وَ ما یُدرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَو یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکرى:
· این آیه حال از فاعل فعل «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» است،
· و کلمه تزکى به معناى در پى پاک شدن از راه عمل صالح است.
· که [تزکی] بعد از تذکر، یعنى پندپذیرى و بیدارى و پذیرفتن عقاید حقه دست مىدهد،
· چون «نفع ذکرى» همین است که آدمى را به تزکى دعوت مىکند؛ یعنى به ایمان و عمل صالح مىخواند.
· و حاصل معنا این است که آن شخص چهره در هم کشید، و از آن شخص نابینا که نزدش آمده بود روى بگردانید، با اینکه او خبر نداشت آیا مرد نابینا مردى صالح بود، و با اعمال صالح ناشى از ایمان خود را پاکیزه کرده بود یا نه، شاید کرده بود، و یا آمده تا با تذکر و اتعاظش به مواعظ رسول خدا صلی الله علیه و آله بهرهمند شده، در نتیجه به تطهیر خود موفق گردد.
· در این آیات چهارگانه عتاب شدیدى به کار رفته،
· و این شدت از این جهت بیشتر مىشود که دو آیه اول در سیاق غیبت آمده،
· که [این چهار آیه با سیاق غیبت] مىفهماند خدا از او روى گردانیده، رو در رو با او سخن نگفته،
· و دو آیه اخیر را در سیاق خطاب آورده، چون توبیخ در مخاطبه حضورى بیشتر است،
· و حجت و استدلال هم وقتى رو در رو گفته شود الزامآورتر است، آن هم بعد از روىگردانى، و مخصوصا با سرکوبى خود خدا و بدون واسطه غیر.
· و در اینکه از آن شخص تعبیر به اعمى(کور) کرد توبیخى بیشتر استفاده مىشود،
· [توبیخی بیشتر است] براى اینکه محتاجى که به انسان مراجعه مىکند اگر نابینا باشد و حاجتش هم حاجتى دینى باشد، و خلاصه ترس از خدا او را وادار کرده باشد که با نداشتن چشم به ما مراجعه کند، ما بیش از سایر مراجعه کنندگان باید به او ترحم کنیم، و بیشتر به او روى آورده مورد عطوفتش قرار دهیم، نه اینکه چهره در هم بکشیم و روى از او برتابیم.
أَمَّا مَنِ استَغنى فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَیکَ أَلَّا یَزَّکَّى:
· کلمات «غنى» و «استغناء» و «تغنى» و «تغانى» به طورى که راغب گفته به یک معنى هستند.
· پس مراد از «مَنِ استَغنى» کسى است که خود را توانگر نشان دهد، و ثروت خود را به رخ مردم بکشد.
· و لازمه این عمل [استغناء] این است که
o خواهد از سایرین سر و گردنى بلندتر باشد،
o و ریاست و عظمتى در چشم مردم داشته باشد،
o و از پیروى حق عارش بیاید،
· همچنان که در جاى دیگر فرمود: «إِنَّ الإِنسانَ لَیَطغى أَن رَآهُ استَغنى» و کلمه «تصدى» به معناى متعرض شدن و روى آوردن به چیزى و اهتمام در امر آن است.
· در این آیه و شش آیه بعدش اشاره مفصلى است به اینکه ملاک در آن عبوس شدن و پشت کردن چه بوده، که به خاطر آن مستوجب عتاب شده،
· حاصل آن این است که:
o تو خیلى به وضع مستکبران و اعراض کنندگان از پیروى حق مىپردازى،
o و زیاد به وضع آنها اعتنا مىکنى،
o در حالى که اگر او نخواهد خود را پاک کند بر تو تکلیفى نیست،
o و بر عکس از وضع آن کس که خود را پاک کرده و از خدا مىترسد بىاعتنایى مىکنى.
وَ ما عَلَیکَ أَلَّا یَزَّکَّى:
· بعضى گفتهاند: کلمه «ما» نافیه است، و معنایش این است که: اگر او نخواست خود را تزکیه کند حرج و مسئولیتى بر تو نیست، تا رهایى از آن مسئولیت تو را حریص کند به مسلمان شدن او، و غفلت ورزیدن از آنهایى که قبلا به طیب خاطر مسلمان شدهاند.
· بعضى گفتهاند: کلمه «ما» استفهام انکارى است، و به آیه چنین معنا مىدهد: «چه چیز و چه مسئولیت و ضررى متوجه تو مىشود اگر او نخواهد خود را از کفر و فجور پاک کند؟ تو یک رسول بیشتر نیستى، و جز ابلاغ رسالت مسئولیتى ندارى».
· بعضى دیگر گفتهاند: کلمه «ما» به معناى «لا» ى نافیه است، و معنایش این است که: «از عدم تزکیه او از کفر و فجور باکى به خود راه نمىدهى»، و این معنا با سیاق عتابى که قبل از این آیه و نیز قبل از قبلِ این آیه بود سازگارتر است.
وَ أَمَّا مَن جاءَکَ یَسعى وَ هُوَ یَخشى فَأَنتَ عَنهُ تَلَهَّى:
· کلمه «سعى» به معناى سرعت در دویدن است،
· پس معناى آیه به حسب آنچه مقام دست مىدهد این است که:
o آن کس که به شتاب نزدت مىآید
o تا به وسیله معارف دین و مواعظى که از تو مىشنود خود را پاک کند،
o «وَ هُوَ یَخشى» در حالى که از خدا مىترسد،
· و خشیت خود، آیت و نشانه آن است که او به وسیله قرآن متذکر شده است،
· همچنان که فرمود: «ما أَنزَلنا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقى إِلَّا تَذکِرَةً لِمَن یَخشى»، و نیز فرموده: «سَیَذَّکَّرُ مَن یَخشى».
فَأَنتَ عَنهُ تَلَهَّى:
· اصل کلمه تلهى، تتلهى بوده؛ یعنى خود را به کار دیگر مىزنى،
· و از چنین مردى که آمده که به راستى خود را اصلاح کند غافل مىمانى،
· و اگر ضمیر «انت» را در این آیه و در آیه «فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى» و ضمیر «له» و «عنه» را در آن دو مقدم بر فعل آورده، همه براى تاکید در عتاب و تنبیه است.
کَلَّا إِنَّها تَذکِرَةٌ فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ:
· کلمه «کلا» بازداشتن از همان عملى است که به خاطر آن عتابش فرمود
o یعنى عبوس کردن قیافه
o و روىگردانى از کسى که از خدا مىترسد،
o و مشغول شدن و پرداختن به کسى است که خود را بىنیاز مىداند.
· و ضمیر در جمله «إِنَّها تَذکِرَةٌ» به آیات قرآنى و یا به قرآن برمىگردد، و اگر آن را مؤنث آورده براى این بود که خبر آن «تذکرة» مؤنث بوده،
· و معناى آن [جمله فوق] این است که: آیات قرآنى -و یا قرآن- تذکره است، یعنى موعظهاى است که هر پندپذیرى از آن متعظ مىشود،
· و یا [معنای آیه فوق اینست که] تذکر دهندهاى است که اعتقاد حق و عمل حق را تذکر مىدهد.
فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ:
· این قسمت، جملهاى معترضه است،
· و ضمیر به قرآن و یا آنچه که قرآن تذکر مىدهد برمىگردد،
· و معنایش این است که:
o هر کس خواست مىتواند به یاد قرآن و یا معارفى که قرآن تذکر مىدهد باشد،
o و قرآن این را تذکر مىدهد که مردم بدانچه فطرت به سوى آن هدایت مىکند منتقل شوند،
o و آن، عقاید و اعمال حقهاى است که در لوح فطرت محفوظ است.
· و در اینکه تعبیر فرمود به «فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ» اشاره است به اینکه
o در دعوت قرآن به تذکر، هیچ اکراه و اجبارى نیست،
o و داعى اسلام که این دعوت را مىکند براى این نیست که نفعى عاید خودش شود،
o تنها و تنها نفع آن عاید خود متذکر مىشود،
o حال اختیار با خود او است.
فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ:
· در مجمع البیان گفته: کلمه «صحف» جمع صحیفه است، و عرب هر چیزى را که در آن مطلبى نوشته شده باشد صحیفه مىنامد، همچنان که کتابش هم مىخواند، حال چه اینکه ورقه و کاغذى باشد و یا چیز دیگرى.
· و جمله «فى صحف» خبرى است بعد از خبر براى کلمه «ان»،
· و ظاهر آن [جمله فی صحف...] این است که: قرآن به دست ملائکه در صحفى متعدد نوشته شده بوده.
· «مکرمة» یعنى معظم،
· «مَرفُوعَةٍ» یعنى رفیع القدر نزد خدا،
· «مُطَهَّرَةٍ» یعنى پاکیزه از قذارت باطل و سخن بیهوده و شک و تناقض،
o همچنان که در جاى دیگر فرمود: «لا یَأتِیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ وَ لا مِن خَلفِهِ»،
o و نیز در اینکه مشتمل بر سخن بیهوده نیست، فرموده: «إِنَّهُ لَقَولٌ فَصلٌ وَ ما هُوَ بِالهَزلِ»،
o و در اینکه مشتمل بر مطلب مورد شکى نیست، فرموده: «ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فِیهِ»
o و در اینکه مشتمل بر مطالب متناقض نیست، فرموده: «وَ لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ الله لَوَجَدُوا فِیهِ اختِلافاً کَثِیراً»
بِأَیدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ:
· این دو جمله دو صفت بعد از صفت هستند براى صحف،
· و کلمه «سفرة» جمع سفیر است، و سفیر به معناى رسول است،
· و کلمه «کرام» صفت آن رسولان است، به اعتبار ذاتشان
· و «بررة» صفت ایشان است به اعتبار عملشان،
· [آیه فوق] مىفرماید: ذاتا افرادى بزرگوارند، و از نظر عمل داراى احسانند.
· و معناى این چند آیه این است که: قرآن تذکرهاى است که در صحف متعددى نوشته شده بود، صحفى معظم و رفیع القدر، و پاکیزه از هر پلیدى و از هر باطل و لغو و شک و تناقض، و به دست سفیرانى نوشته شده که ذاتا نزد پروردگارشان بزرگوار، و در عمل هم نیکوکارند.
· و از این آیات برمىآید که براى وحى، ملائکه مخصوصى است،
· که [این ملائکه مخصوص] متصدى حمل صحف آن و نیز رساندن آن به پیامبرانند،
· پس مىتوان گفت این ملائکه اعوان و یاران جبرئیلند،
o و تحت أمر او کار مىکنند،
· و اگر نسبت القاى وحى را به ایشان داده، منافات ندارد با اینکه در جاى دیگر آن را به جبرئیل نسبت دهد،
o و بفرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ عَلى قَلبِکَ»
o و در جاى دیگر در تعریف جبرئیل بفرماید: «إِنَّهُ لَقَولُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی العَرشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ»
· بلکه همین آیه مؤید مطلب ماست، که مىفرماید دستوراتش مطاع است،
· معلوم مىشود جبرئیل براى رساندن وحى به انبیا، کارکنانى از ملائکه تحت فرمان دارد،
· پس وحى رساندن آن ملائکه هم وحى رساندن جبرئیل است،
· همچنان که عمل جبرئیل و اعوانش روى هم، فعل خداى تعالى نیز هست،
· و این انتساب وحى به چند مقام نظیر مسأله توفى و قبض ارواح است، که یک جا به اعوان ملک الموت نسبت داده، و یک جا به خود او، و یک جا به خود خداى تعالى که بحث آن مکرر گذشت.
فصل دوم از آیات سوره
در این فصل
o نخست انسان را نفرین مىکند،
o و از اینکه در کفر به ربوبیت رب خود اصرار و مبالغه مىورزد تعجب مىکند،
o و آنگاه به حدوث و بقاى او اشاره نموده
o مىفهماند که انسان نه مالک چیزى از آفرینش خویش است، و نه مالک چیزى از تدبیر امورش،
o بلکه خداى سبحان است که او را از نطفهاى بىمقدار آفریده و سپس اندازهگیرىاش کرد، و آنگاه راه را برایش آسان ساخت، و در آخر هم او است که وى را مىمیراند، و به قبر داخلش مىکند، و هر وقت که بخواهد دوباره زندهاش مىسازد.
o پس خداى سبحان یگانه رب و خالق و مدبر امر او است، آن هم نه تنها در حدوثش بلکه در بقایش، و تا آخرین لحظه هستىاش مدبر او است،
o ولى این انسان کفرانگر، فرمان او را نمىبرد، و به هدایت او مهتدى نمىشود.
o و اگر انسان تنها و تنها به طعامى که مىخورد نگاه کند، که یکى از مظاهر تدبیر خدا، و مشتى از دریاى رحمت او است، آن وقت به تدبیر وسیع پروردگارش و لطیف صنع او پى مىبرد، آنچنان که عقلش مبهوت شود، و هوشش از سر بدر رود،
o در حالى که نعمتهاى خدا تنها طعام نیست، و در این میان نعمتهاى دیگرى است که از حیطه شمار بیرون است «وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَتَ الله لا تُحصُوها».
o با این حال این عجب است که انسان تدبیر پروردگار خود را ندیده مىگیرد، و شکر نعمتش را بجا نمىآورد، و راستى انسان ظلوم و کفار است،
o و به زودى آثار خوب و بد شکر و کفران خود را مىبیند، که یا سرور و بشارت است، و یا روسیاهى و عذاب.
و این آیات به طورى که ملاحظه مىکنید بیگانه از آیات گذشته نیست، هر چند بعضىها گفتهاند: علت نزول این فصل چیز دیگرى بوده، ولى با بیانى که خواهد آمد اثبات خواهیم کرد که هر دو دسته سیاقى واحد دارند.
قُتِلَ الإِنسانُ ما أَکفَرَهُ:
· این جمله نفرینى است بر انسان که طبعش طبع دلدادن به شهوات، و پیروى هواى نفس، و فراموش کردن پروردگار خود، و استکبار ورزیدن از پیروى اوامر او است.
· و جمله «ما أَکفَرَهُ» شگفتانگیزى از اصرار انسان در کفران، و پوشاندن حق صریح است،
· با اینکه او [انسان] خودش مىبیند و احساس مىکند که مدبر خود نیست، و کسى جز خداى سبحان مالک تدبیر امر او نیست.
· پس مراد از «کفر» در این جمله مطلق حقپوشى است،
· که [حقپوشى] دو مصداق دارد: یکى انکار ربوبیت خدا، و یکى ترک عبادت او است،
· و مؤید این سخن ذیل آیه است که به جهات تدبیر ربوبى اشاره مىکند البته آن جهاتى که با حقپوشى و ترک عبادت تناسب دارد.
مِن أَیِّ شَیءٍ خَلَقَهُ:
o معناى این جمله با کمکى که مقام مىدهد این است که: خداى تعالى انسان را از چه چیز خلق کرده که به خود اجازه طغیان و استکبار را مىدهد استکبار از ایمان و اطاعت،
· و اگر فاعل در فعل «خلقه» را در این جمله و در جملات بعدى حذف کرده براى این بوده که اشاره کند به اینکه فطرت هر کسى مىداند که فاعل فعل خلقت و تقدیر سبیل کسى به جز خداى تعالى نیست حتى مشرکین هم به این معنا اعتراف دارند.
و اگر مطلب را در قالب استفهام آورد به این انگیزه بود که عجیب بودن مفاد «ما أَکفَرَهُ» را تاکید کند
· و چون معمولا از چیزى تعجب مىشود که علت و سبب روشنى نداشته باشد، استفهام مذکور قهرا مىفهماند که
o اولا این اصرار بشر در کفرش امرى عجیب است
o و سپس مىپرسد آیا در این خلقت عجیب علتى بوده که باعث شده اینطور در کفرش افراط کند؟
· آنگاه خودش پاسخ مىدهد به اینکه انسان هیچ دلیل و عذرى ندارد که کفرانگرى خود را مستند بدان کند
· [اینکه انسان هیچ دلیل و عذرى ندارد که کفرانگرى خود را مستند بدان کند] چون او کسى است که از آبى پست خلق شده و چیزى از خلقت و تدبیر امور زندگى و مرگ و بعث خود را مالک نیست.
· و کوتاه سخن اینکه: استفهام مذکور زمینهچینى است براى پاسخى که در جمله «مِن نُطفَةٍ خَلَقَهُ ...» مىدهد.
مِن نُطفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ:
· نکره آمدن کلمه «نطفة» به منظور تحقیر آن است،
· یعنى [انسان را] از نطفهاى خوار و بىمقدار آفریده،
· پس کسى که اصل و نسبش آبى چنین پشیز است، حق ندارد با کفر خود طغیان کند، و از اطاعت، استکبار بورزد.
· «فقدره» یعنى به او [انسان] در ذات و صفات و افعالش قدرت و توانایى داد،
· پس او [انسان] نباید از آن حدى که برایش مقدر شده تجاوز کند، چون تدبیر ربوبى از هر سو به وى احاطه دارد،
· و او [انسان] نمىتواند خودش مستقلا به خواسته خود برسد، اگر خدا برایش مقدر نکرده باشد.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ:
· ظاهر سیاق این آیات که سیاقى نفى عذر از بشر در برابر کفر و استکبارش است، این است که مراد از سبیل -آن هم به طور مطلق- راه اطاعت خدا و امتثال اوامر او باشد، و یا به عبارت دیگر راه خیر و سعادت باشد.
· در نتیجه آیه شریفه در معناى دفع دخل است،
· چون وقتى گفته مىشود «مِن نُطفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» ممکن است شنونده پیش خود خیال کند که وقتى خلقت و تقدیر از هر جهت به انسان احاطه دارد، دیگر انسان در افعال ذات و صفاتش اختیارى از خود ندارد، زیرا همه آنها مقدر و از پیش معین شده است، چون با تقدیر، ضرورى الوجود و واجب التحقق مىشود، و دیگر اختیارى براى انسان باقى نمىماند، پس انسان در کفر و فسقش هیچ دخالتى ندارد اگر فاسق مىشود به تقدیر الهى است، و اگر کافر مىشود به تقدیر او است، و انسان آنچه را که خدا خواسته و امر کرده به کرسى مىنشاند، و همین به کرسى نشاندنش نیز به تقدیر الهى است، پس دیگر نباید او را در مورد هیچ عملى ملامت کرد، و دعوت دینى براى او کارى بیهوده است، چون دعوت، فرع داشتن اختیار است، وقتى او از خودش اختیارى ندارد، دیگر انبیا به چه منظورى او را دعوت کنند.
· به همین جهت این شبهه را با جمله «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» دفع نموده و فرمود: خلقت و تقدیر هر چند که خاص خداست، ولى این منافات ندارد با اینکه خود انسان هم اختیار داشته باشد،
· و به همین خاطر صحیح باشد که
o خدا هم در آنچه به او امر نموده از ایمان و اطاعت که راه رسیدن یک انسان به سعادت خویش است را به او یاد دهد،
o و از او بخواهد که به اراده و اختیار خودش چنین و چنان کند،
· پس فعلى که از انسان سر مىزند به اختیار خودش سر مىزند،
· ولى در عین حال همین عمل متعلق تقدیر الهى نیز هست،
· پس انسان در آنچه مىکند هم مختار است و هم مسئول،
· هر چند که آنچه مىکند متعلق قدر هم هست،
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقبَرَهُ:
· کلمه «اماته» به معناى تحقق دادن به مرگ انسان است،
· و مراد از «إقبار» دفن کردن مرده آدمى و پوشاندنش در شکم زمین است، البته این بر اساس غالب است، که عادت مردم بر آن جارى شده،
· و به همین جهت نسبت در گور کردن را به خداى تعالى داده، چون او (به وسیله کلاغ در داستان هابیل) هدایتشان کرده و یا به دلها الهام کرد که مردگان خود را دفن کنند پس این عمل با خداى تعالى نسبتى دارد، همان طور که به خود مردم هم نسبتى دارد.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنشَرَهُ:
· در مجمع البیان گفته: کلمه «انشار» به معناى زنده کردن بعد از مرگ به منظور تصرف است،
· همچنان که جامه را بعد از تا کردن و پیچیدن دوباره باز مىکنند، (تا در آن تصرفى کنند)
· پس مراد از این جمله این است که خداى تعالى هر وقت بخواهد مردگان در قبر را مبعوث مىکند،
· و در این تعبیر اشارهاى هم به این معنا است که روز بعث را جز خداى تعالى کسى نمىداند.
کَلَّا لَمَّا یَقضِ ما أَمَرَهُ:
· آنچه از سیاق به دست مىآید این است که کلمه «کلا» از سؤالى که از سیاق برمىخیزد ردع و جلوگیرى کند،
· سؤالى که جمله «لَمَّا یَقضِ ما أَمَرَهُ» به آن اشاره دارد،
· گویا بعد از آنکه اشاره شد به اینکه انسان مخلوقى است که از اولین لحظه وجودش تا به آخر تحت تدبیر خداى تعالى است، او است که وى را خلق مىکند و تقدیر مىنماید، و راه را برایش هموار مىسازد، مىمیراند و در قبر مىکند، و مجددا از قبر بیرونش مىآورد، همه اینها نعمتهایى است از خداى تعالى، شخص مىپرسد:
o حال که جریان بدین قرار است پس انسان چه باید بکند و چه کرد،
o آیا در برابر مقام ربوبیت خاضع شد یا نه؟
o و آیا شکر نعمت را بجاى آورد یا نه؟
· در پاسخ فرموده: «کلا»، نه انسان چنین نکرد،
· آنگاه مطلب را چنین توضیح داد که: «لَمَّا یَقضِ ما أَمَرَهُ» هرگز آنچه را خداى تعالى دستور داد به انجام نرساند بلکه کفران و نافرمانى کرد.
· پس، از آنچه گذشت روشن شد که ضمیر در «یقض» به انسان برمىگردد،
· و مراد از قضا نکردن انسان، به انجام نرساندن دستورات الهى است.
· و نیز این معنا روشن شد که مذمت و ملامتى که در آیه آمده متوجه انسان طبیعى است،
· یعنى [این آیه] مىخواهد بفرماید طبع انسان چنین است که اگر به خودش واگذار شود در کفر افراط مىکند،
· و این همان مطلبى است که آیه زیر افادهاش مىکند «إِنَّ الإِنسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ»، که قهرا با انسانهایى منطبق مىشود که فعلا مبتلا به کفر و افراط در آن هستند، و با حق دشمنى مىورزند.
فَلیَنظُرِ الإِنسانُ إِلى طَعامِهِ:
· این جمله به شهادت حرف «فاء» که در اولش آمده، متفرع بر جملات قبل است،
· البته تفرع تفصیل بر اجمال است،
· پس در این صورت، نظر و مطالعه انسان را پیرامون طعامى که مىخورد و با آن سد رمق مىکند و بقاى خود را تضمین مىنماید لازم مىداند
· با اینکه نعمت طعام یکى از میلیونها نعمتى است که تدبیر ربوبى آنها را براى رفع حوایج بشر در زندگیش فراهم کرده،
· و دستور مىدهد اگر در همین یک نعمت مطالعه کند، سعه تدبیر ربوبى را مشاهده خواهد کرد،
· تدبیرى که عقلش را متحیر و مبهوت خواهد کرد،
· آن وقت خواهد فهمید که خداى تعالى چقدر نسبت به صلاح حال انسان و استقامت امر او عنایت دارد، آن هم چه عنایتى دقیق و محیط.
· و مراد از انسان -به طورى که گفته شده- غیر آن انسانى است که نامش در اول این فصل از آیات ذکر شد،
· چون مراد از آن انسان، خصوص افرادى است که در کفر ورزیدن مبالغه مىکنند، به خلاف انسان در آیه مورد بحث، که مامور شده به طعام خود نظر کند، چون منظور از آن عموم انسانهاست،
· و همین جهت [دلیلی که در جمله قبل آمده است] بود که دوباره کلمه «انسان» را ذکر کرد، و گر نه اگر منظور همان انسان مىبود، مىفرمود: «فلینظر الى طعامه» یعنى همان انسان که نامش را بردیم باید به طعام خود نظر کند.
أَنَّا صَبَبنَا الماءَ صَبًّا ... وَ لِأَنعامِکُم:
· قرائتى که فعلا دائر در بین مسلمین است کلمه «أنا» را با فتحه همزه مىخوانند، که بنا بر آن جمله مورد بحث بیانى تفصیلى براى تدبیر خداى تعالى مىشود،
· [بیان تفصیلیای] که چگونه طعام انسان را مىآفریند،
· بله البته این مرحله ابتدایى از آن تدبیر تفصیلى است،
· و گرنه بیان مستوفا و کامل آن خصوصیات که در نظام آفرینش طعام برقرار است، و نظام وسیعى که در همه این امور و روابط کونى که بین هر یک از آن امور و بین انسان برقرار است، چیزى نیست که بتوان در چند آیه بیانش کرد، و عادتا از وسع و طاقت بیان بشرى بیرون است.
· و کوتاه سخن اینکه: کلمه «صب» در جمله مورد بحث به معناى ریختن آب از بلندى است،
· و منظور در اینجا فرو فرستادن بارانها بر زمین براى رویاندن گیاهان است،
· و بعید نیست که شامل جارى ساختن چشمهها و نهرها نیز بشود،
· چون آبهاى زیر زمینى هم از ذخایرى است که به وسیله باران پدید مىآید.
ثُمَّ شَقَقنَا الأَرضَ شَقًّا:
· ظاهر این آیه این است که منظور از «شق» شکافتن زمین به وسیله جوانه گیاهانى است که از زمین سر در مىآورند،
· و به همین جهت این جمله را با کلمه «ثم» و جمله بعدى را با حرف «فاء» به جمله «أَنَّا صَبَبنَا الماءَ» عطف کرد.
فَأَنبَتنا فِیها حَبًّا:
· ضمیر در «فیها» به کلمه «ارض» برمىگردد،
· و مراد از حب جنس حبوباتى است که به مصرف غذاى انسان مىرسد، مانند گندم و جو و نخود و عدس و امثال اینها،
· و همچنین منظور از کلمه «عنب» در جمله بعدى جنس آن است، و همچنین «قضب» و غیر اینها.
وَ عِنَباً وَ قَضباً:
· عنب به معناى انگور است، ولى به درخت آن نیز عنب گفته مىشود، و شاید در اینجا منظور همین درخت انگور باشد، نظیر زیتون که هم به میوه درخت گفته مىشود، و هم به درخت آن
· و کلمه «قضب» به معناى سبزیجات تر و تازه است، که انسان آن را مىخورد. و این کلمه در اصل به معناى قطع است، و سبزیجات را اگر قضب خواندهاند به خاطر این است که پى در پى قطع مىشود.
· وَ زَیتُوناً وَ نَخلًا: معناى این دو کلمه معروف است.
· وَ حَدائِقَ غُلباً:
· کلمه «حدائق» جمع حدیقه است، که به معناى بوستانى تفسیر شده که اطرافش دیوار کشیده باشند،
· و کلمه «غلب» جمع غلباء است، گفته مىشود «شجرة غلباء» یعنى درختى بزرگ و کلفت، پس «حدائق غلب» به معناى بوستانى است که درختانش عظیم و کلفت باشد.
· وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا: بعضى گفتهاند: کلمه «فاکهة» به معناى مطلق میوههاست. و بعضى گفتهاند: همه میوهها را شامل مىشود، الا انگور و انار را. بعضى دیگر گفتهاند: اگر در بین مصادیق فاکهه، خصوص زیتون و نخل را آورد، براى این بود که نسبت به آن دو اعتناى بیشترى داشته،
· و کلمه «أب» (با تشدید «باء») به معناى گیاه و چراگاه است.
مَتاعاً لَکُم وَ لِأَنعامِکُم:
· کلمه «متاعا» مفعول له است،
· مىفرماید: «ما آنچه از خوردنیها که رویاندیم براى این بود که شما و چهار پایان را که شما به خود اختصاص دادهاید، بهرهمند و سیر کنیم»،
· و اگر در این جمله از سیاق غیبت «فَلیَنظُرِ الإِنسانُ» به خطاب «کم» التفات شده، براى آن بوده که منت تدبیر خود و اِنعام نعمتش را تاکید کرده باشد.
فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ:
· این جمله اشاره است به سرانجام آن تدبیرى که در این آیات ذکر شده بود،
· تدبیر عام ربوبى و تدبیر خصوصیاش در رابطه با انسان،
· و اینکه این تدبیر سرانجامش به کجا منتهى مىشود،
· و امرى که خداى تعالى به انسانها کرد تا او را بندگى کنند، آیا انسان این امر را به انجام رسانید یا خیر؟
· و آن سرانجام همان روز صاخه (قیامت) است،
· که [در آن روز] انسان جزاى اعمال خود را دریافت مىکند.
· کلمه «صاخه» به معناى صیحه شدیدى است که از شدتش گوشها کر شود، و منظور از آن نفخه صور است.
یَومَ یَفِرُّ المَرءُ مِن أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ:
· این آیه به شدت روز قیامت اشاره مىکند،
· شدت آن روز به حدى است که اقرباى انسان و نزدیکانش که
o یک روز طاقت فراقشان را نداشت
o و آنها را یاور و بازوى خود در زندگى مىپنداشت،
o و همواره به آنان پناه مىبرد،
امروز از همه آنان مىگریزد،
· [از همه آنان میگریزد] براى اینکه شدت، آنچنان احاطه مىکند که نمىگذارد آدمى به یاد چیزى و کسى بیفتد، و اعتنایى به غیر خود کند، حال غیر خودش هر که مىخواهد باشد،
· آرى بلا و مصیبت وقتى عظیم باشد و شدت یابد، و بر آدمى چیره شود، آنچنان آدمى را به خود جذب مىکند که از هر فکر و تلاشى منصرفش مىسازد.
· دلیل بر این معنا آیه بعدى است که مىفرماید: «لِکُلِّ امرِئٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأنٌ یُغنِیهِ» یعنى براى هر فردى از ایشان، به قدر کفایت که نگذارد به چیز دیگرى بیندیشد گرفتارى هست.
وُجُوهٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُستَبشِرَةٌ:
· این آیه بیان مىکند که در آن روز مردم به دو قسم منقسم مىشوند، قسمى اهل سعادت، و قسمى دیگر اهل شقاوت،
· و [این آیه] اشاره مىکند به اینکه هر یک از این دو طایفه با سیما و قیافهاش شناخته مىشود،
· اهل سعادت چهرههایى نورانى و درخشنده دارند،
o که فرح و سرور
o و انتظار آیندهاى خوش از آن چهرهها هویداست،
· پس معناى «مستبشره» همین است که از دیدن منزلگاه خود که به زودى بدانجا منتقل مىشوند خوشحالند.
وَ وُجُوهٌ یَومَئِذٍ عَلَیها غَبَرَةٌ:
· کلمه «غبرة» به معناى غبار و کدورت است،
· که منظور از آن [غبره] سیما و نشانههاى غم و اندوه است.
· تَرهَقُها قَتَرَةٌ: یعنى سیاهى و تاریکى بر آن چهرهها نشسته.
· در این چهار آیه حال دو طایفه را، با بیان حال چهرههایشان بیان کرده، چون چهره و قیافه آینه دل است، هم مسرت درونى در آن جلوه مىکند و هم اندوه و گرفتارى.
أُولئِکَ هُمُ الکَفَرَةُ الفَجَرَةُ:
· یعنى این طایفه جامع بین دو صفت کفر و فجورند،
o کفر که کار قلب،
o و فجور که کار بدنى و به معناى گناهان شنیع است،
· و ممکن هم هست منظور از کفر، کفران نعمتها، و منظور از فجور همان گناهان باشد،
· و این جمله تعریف طایفه دوم است، که اهل شقاوتند،
· چیزى که هست در این آیات طایفه اول، یعنى اهل سعادت، را به مثل چنین تعریفى توصیف نکرده،
· و این [عدم توصیف] بدان جهت بوده که سیاق کلام و غرض اصلى، بیان حال طایفه دوم بوده، و مىخواسته آن طایفه را انذار و از سرانجام وخیمى که در پیش دارند بیم دهد.
تلاش تون لایق تقدیر هست و تشکر.
فقط فونت متن زیاد جالب نیست اگر اصلاح بفرمایین بهتر هست.