طه هدایتگر به قرآن

محفلی حقیقی در محضر طاها تا قرآن را بر جان هایمان بنشاند

طه هدایتگر به قرآن

محفلی حقیقی در محضر طاها تا قرآن را بر جان هایمان بنشاند

امام حسن عسکری علیه السلام ‏‏ اگر کسی از شما راستگو باشد و ادای امانت کند و با مردم خوش رفتار باشد، آن زمان مردم می گویند: «این، یک شیعه است.» و همین مسأله، من را شادمان می کند. //‏
طه هدایتگر به قرآن

بسم الله الرّحمان الرّحیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
اینجا جمع شده ایم تا به عنایت الهی یاد بگیریم که چطور قرآن بخوانیم. یاد بگیریم که چطور با قرآن و برای قرآن زندگی کنیم و در یک کلام چگونه خانه دل خود را پر کنیم از عطر قرآن و به عنایت طاها قرآن شود اولین اولویت زندگی مان.

سوره مبارکه عبس

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۲ ق.ظ

بسم رب العالمین

گام اول: بررسی مفاهیم واژگان سوره از کتاب التحقیق فی کلمات القرآن

عبس

هو انقباض مع حزن‏

گرفتگی همراه با ناراحتی را گویند.

ولی

(تولّی)

هو وقوع شی‏ء وراء شی‏ء مع رابطة بینهما. و یستعمل التولّى بمعنى الإدبار و الإعراض.

قرار گرفتن در روبروی چیزی به همراه رابطه میان آنها را گویند. تولی به معنای پشت کردن و روی گرداندن است.

عمی

(أعمی)

هو فقدان البصر.

عدم بینایی را گویند.

زکو

(یزّکّی)

هو تنحیة ما لیس بحقّ و إخراجه عن المتن السالم‏.

دور کردن آنچه حق نیست و خارج ساختن آن از متن سالم را گویند.

ذکر

هو التذکّر فی قبال الغفلة و النسیان‏.

مقابل غفلت و فراموشی است.

صدی

(تصدّی)

هو التظاهر بأیّ وسیلة کانت.

خود را نمایاندن به هر وسیلهای که باشد. تصدی از تفعل به معنای پذیرش اختیاری این امر است.

لهو

(تلّهی)

هو ما یکون فیه تمایل الیه و تلذّذ به من دون نظر الى حصول نتیجة. التصدّی تفعّل و کذلک التلهّی و هو یدلّ على اختیار الفعل و مطاوعة فیه، و الأصل فیهما تتصدّى و تتلهّى.

میل به چیزی و کسب لذت در آن بدون آنکه نتیجه و غایت خاصی مد نظر باشد. تلهی به معنای غافل شدن است.

سعی

(یسعی)

هو مرتبة من الجهد، فانّ الجهد کما سبق هو السعی البلیغ الى أن ینتهی النهایة.

مرتبهای از جهد و کوشش است، جهد نیز سعی بلیغ در نهایت آن است.

خشی

(یخشی)

هو حالة تحصل من اللینة و الوضیعة و القبول و الأخذ.

حالتی که در آن نرمی، تواضع و پذیرش در انسان به وجود میآید.

کرم

(کرام)

هو ما یقابل الهوان.

این مفهوم در مقابل پستی و خواری قرار دارد. کرام جمع اکرم است.

برر(برره)

هو حسن العمل فی مقابل الغیر

به نیکی در قبال دیگران گفته میشود.

نظر

(ینظر)

هو رؤیة فی تعمّق و تحقیق فی موضوع مادّىّ أو معنوىّ، ببصر أو ببصیرة.

نگاه کردن با تعمق و تحقیق در موضوعی مادی یا معنوی به بصر یا بصیرت را گویند.

صبب

(صبّ)

هو انحدار من فوق بلا قید مادّیّا کان أو معنویّا.

هر ریزشی از بلندی که میتواند درباره موضوعی مادی یا معنوی باشد.

سفر

(سفره)

هو الحرکة الى محیط خارج عن محدودته‏. سفرة: جمع سافر.

حرکت به سوی خارج شدن از محیط را گویند.

وجه

(وجوه)

هو ما یتوجّه الیه من شی‏ء.

آن چیزی از شیء که به سوی آن توجه میشود.

ضحک

(ضاحکه)

هو الأثر البارز من انبساط شدید فی الباطن‏

به اثر آشکار از انبساط درونی گفته میشود.

غبر

(غبره)

هو ما یبقى و یمکث من جملة، أثرا منها أو جزءا. الغبرة: بفتحتین، ما یتخلّف و یبقى من جملة شی‏ء منبسطة.

آن چیزی که از چیز دیگری -حال به صورت اثری از آن یا جزئی از آن- باقی میماند.

رهق

(ترهق)

هو غشیان بما یکره، لا مطلق الغشیان‏.

حالتی که در آن شیء با  چیزی که مورد کراهت است، پوشیده شود.

قتر

(قتره)

هو التضیّق فی العمل، فی إنفاق أو غیره. و یقابله الإسراف و التوسعة. و القترة فعلة بمعنى ما یقتر به، فانّها مکان مضیّق لنفس الصائد، و یضیّق به الصید أیضا.

تنگی در عمل یا انفاق،... را گویند. و در مقابل آن اسراف و گشادگی است. قتره به معنای فضایی است که در آن نفس کشیدن به سختی ممکن است.

فجر

(فجره)

هو انشقاق مع ظهور شی‏ء.

شق شدن همراه با آشکاری شیء. فجرة جمع فاجر است و به معنای پرده دریدن در حالت تقوای نفس است.

 

گام دوم: گزاره‌های تفسیر المیزان درباره سوره مبارکه عبس

غرض سوره، عتاب هر کسى است که

ثروتمندان را بر ضعفا و مساکین از مؤمنین مقدم مى‏دارد،

اهل دنیا را احترام مى‏کند

و اهل آخرت را خوار مى‏شمارد،

بعد از این عتاب رشته کلام به اشاره به خوارى و بى‏مقدارى انسان در خلقتش و اینکه در تدبیر امورش سراپا حاجت است و با این حال به نعمت پروردگار و تدبیر عظیم او کفران مى‏کند کشیده شده،

و در آخر، سخن را با ذکر قیامت و جزا و تهدید مردم خاتمه مى‏دهد، و

این سوره بدون هیچ تردیدى در مکه نازل شده است.

عَبَسَ وَ تَوَلَّى:                             

·        یعنى چهره در هم کشید و روى بگردانید.

أَن جاءَهُ الأَعمى‏:

·        این جمله علت عبوس شدن را بیان مى‏کند،

·        و لام تعلیل در تقدیر است و تقدیر آن «لأن جاءه الاعمى» است.

وَ ما یُدرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَو یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکرى‏:

·        این آیه حال از فاعل فعل «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» است،

·        و کلمه تزکى به معناى در پى پاک شدن از راه عمل صالح است.

·        که [تزکی] بعد از تذکر، یعنى پندپذیرى و بیدارى و پذیرفتن عقاید حقه دست مى‏دهد،

·        چون «نفع ذکرى» همین است که آدمى را به تزکى دعوت مى‏کند؛ یعنى به ایمان و عمل صالح مى‏خواند.

·        و حاصل معنا این است که آن شخص چهره در هم کشید، و از آن شخص نابینا که نزدش آمده بود روى بگردانید، با اینکه او خبر نداشت آیا مرد نابینا مردى صالح بود، و با اعمال صالح ناشى از ایمان خود را پاکیزه کرده بود یا نه، شاید کرده بود، و یا آمده تا با تذکر و اتعاظش به مواعظ رسول خدا صلی الله علیه و آله بهره‏مند شده، در نتیجه به تطهیر خود موفق گردد.

·        در این آیات چهارگانه عتاب شدیدى به کار رفته،

·        و این شدت از این جهت بیشتر مى‏شود که دو آیه اول در سیاق غیبت آمده،

·        که [این چهار آیه با سیاق غیبت] مى‏فهماند خدا از او روى گردانیده، رو در رو با او سخن نگفته،

·        و دو آیه اخیر را در سیاق خطاب آورده، چون توبیخ در مخاطبه حضورى بیشتر است،

·        و حجت و استدلال هم وقتى رو در رو گفته شود الزام‏آورتر است، آن هم بعد از روى‏گردانى، و مخصوصا با سرکوبى خود خدا و بدون واسطه غیر.

·        و در اینکه از آن شخص تعبیر به اعمى(کور) کرد توبیخى بیشتر استفاده مى‏شود،

·        [توبیخی بیشتر است] براى اینکه محتاجى که به انسان مراجعه مى‏کند اگر نابینا باشد و حاجتش هم حاجتى دینى باشد، و خلاصه ترس از خدا او را وادار کرده باشد که با نداشتن چشم به ما مراجعه کند، ما بیش از سایر مراجعه کنندگان باید به او ترحم کنیم، و بیشتر به او روى آورده مورد عطوفتش قرار دهیم، نه اینکه چهره در هم بکشیم و روى از او برتابیم.

أَمَّا مَنِ استَغنى‏ فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَیکَ أَلَّا یَزَّکَّى:

·        کلمات «غنى» و «استغناء» و «تغنى» و «تغانى» به طورى که راغب گفته به یک معنى هستند.

·        پس مراد از «مَنِ استَغنى‏» کسى است که خود را توانگر نشان دهد، و ثروت خود را به رخ مردم بکشد.

·        و لازمه این عمل [استغناء] این است که

o       خواهد از سایرین سر و گردنى بلندتر باشد،

o       و ریاست و عظمتى در چشم مردم داشته باشد،

o       و از پیروى حق عارش بیاید،

·        همچنان که در جاى دیگر فرمود: «إِنَّ الإِنسانَ لَیَطغى‏ أَن رَآهُ استَغنى‏» و کلمه «تصدى» به معناى متعرض شدن و روى آوردن به چیزى و اهتمام در امر آن است.

·        در این آیه و شش آیه بعدش اشاره مفصلى است به اینکه ملاک در آن عبوس شدن و پشت کردن چه بوده، که به خاطر آن مستوجب عتاب شده،

·        حاصل آن این است که:

o       تو خیلى به وضع مستکبران و اعراض کنندگان از پیروى حق مى‏پردازى،

o       و زیاد به وضع آنها اعتنا مى‏کنى،

o       در حالى که اگر او نخواهد خود را پاک کند بر تو تکلیفى نیست،

o       و بر عکس از وضع آن کس که خود را پاک کرده و از خدا مى‏ترسد بى‏اعتنایى مى‏کنى.

وَ ما عَلَیکَ أَلَّا یَزَّکَّى:

·        بعضى گفته‏اند: کلمه «ما» نافیه است، و معنایش این است که: اگر او نخواست خود را تزکیه کند حرج و مسئولیتى بر تو نیست، تا رهایى از آن مسئولیت تو را حریص کند به مسلمان شدن او، و غفلت ورزیدن از آنهایى که قبلا به طیب خاطر مسلمان شده‏اند.

·        بعضى گفته‏اند: کلمه «ما» استفهام انکارى است، و به آیه چنین معنا مى‏دهد: «چه چیز و چه مسئولیت و ضررى متوجه تو مى‏شود اگر او نخواهد خود را از کفر و فجور پاک کند؟ تو یک رسول بیشتر نیستى، و جز ابلاغ رسالت مسئولیتى ندارى».

·        بعضى دیگر گفته‏اند: کلمه «ما» به معناى «لا» ى نافیه است، و معنایش این است که: «از عدم تزکیه او از کفر و فجور باکى به خود راه نمى‏دهى»، و این معنا با سیاق عتابى که قبل از این آیه و نیز قبل از قبلِ این آیه بود سازگارتر است.

وَ أَمَّا مَن جاءَکَ یَسعى‏ وَ هُوَ یَخشى‏ فَأَنتَ عَنهُ تَلَهَّى:

·        کلمه «سعى» به معناى سرعت در دویدن است،

·        پس معناى آیه به حسب آنچه مقام دست مى‏دهد این است که:

o       آن کس که به شتاب نزدت مى‏آید

o       تا به وسیله معارف دین و مواعظى که از تو مى‏شنود خود را پاک کند،

o       «وَ هُوَ یَخشى‏» در حالى که از خدا مى‏ترسد،

·        و خشیت خود، آیت و نشانه آن است که او به وسیله قرآن متذکر شده است،

·        همچنان که فرمود: «ما أَنزَلنا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقى‏ إِلَّا تَذکِرَةً لِمَن یَخشى‏»، و نیز فرموده: «سَیَذَّکَّرُ مَن یَخشى‏».

فَأَنتَ عَنهُ تَلَهَّى:

·        اصل کلمه تلهى، تتلهى بوده؛ یعنى خود را به کار دیگر مى‏زنى،

·        و از چنین مردى که آمده که به راستى خود را اصلاح کند غافل مى‏مانى،

·        و اگر ضمیر «انت» را در این آیه و در آیه «فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى» و ضمیر «له» و «عنه» را در آن دو مقدم بر فعل آورده، همه براى تاکید در عتاب و تنبیه است.

کَلَّا إِنَّها تَذکِرَةٌ فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ:

·        کلمه «کلا» بازداشتن از همان عملى است که به خاطر آن عتابش فرمود

o       یعنى عبوس کردن قیافه

o       و روى‏گردانى از کسى که از خدا مى‏ترسد،

o       و مشغول شدن و پرداختن به کسى است که خود را بى‏نیاز مى‏داند.

·        و ضمیر در جمله «إِنَّها تَذکِرَةٌ» به آیات قرآنى و یا به قرآن برمى‏گردد، و اگر آن را مؤنث آورده براى این بود که خبر آن «تذکرة» مؤنث بوده،

·        و معناى آن [جمله فوق] این است که: آیات قرآنى -و یا قرآن- تذکره است، یعنى موعظه‏اى است که هر پندپذیرى از آن متعظ مى‏شود،

·        و یا [معنای آیه فوق اینست که] تذکر دهنده‏اى است که اعتقاد حق و عمل حق را تذکر مى‏دهد.

فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ:

·        این قسمت، جمله‏اى معترضه است،

·        و ضمیر به قرآن و یا آنچه که‏ قرآن تذکر مى‏دهد برمى‏گردد،

·        و معنایش این است که:

o       هر کس خواست مى‏تواند به یاد قرآن و یا معارفى که قرآن تذکر مى‏دهد باشد،

o       و قرآن این را تذکر مى‏دهد که مردم بدانچه فطرت به سوى آن هدایت مى‏کند منتقل شوند،

o       و آن، عقاید و اعمال حقه‏اى است که در لوح فطرت محفوظ است.

·        و در اینکه تعبیر فرمود به «فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ» اشاره است به اینکه

o       در دعوت قرآن به تذکر، هیچ اکراه و اجبارى نیست،

o       و داعى اسلام که این دعوت را مى‏کند براى این نیست که نفعى عاید خودش شود،

o       تنها و تنها نفع آن عاید خود متذکر مى‏شود،

o       حال اختیار با خود او است.

فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ:

·        در مجمع البیان گفته: کلمه «صحف» جمع صحیفه است، و عرب هر چیزى را که در آن مطلبى نوشته شده باشد صحیفه مى‏نامد، همچنان که کتابش هم مى‏خواند، حال چه اینکه ورقه و کاغذى باشد و یا چیز دیگرى.

·        و جمله «فى صحف» خبرى است بعد از خبر براى کلمه «ان»،

·        و ظاهر آن [جمله فی صحف...] این است که: قرآن به دست ملائکه در صحفى متعدد نوشته شده بوده.

·        «مکرمة» یعنى معظم،

·        «مَرفُوعَةٍ» یعنى رفیع القدر نزد خدا،

·        «مُطَهَّرَةٍ» یعنى پاکیزه از قذارت باطل و سخن بیهوده و شک و تناقض،

o       همچنان که در جاى دیگر فرمود: «لا یَأتِیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ وَ لا مِن خَلفِهِ»،

o       و نیز در اینکه مشتمل بر سخن بیهوده نیست، فرموده: «إِنَّهُ لَقَولٌ فَصلٌ وَ ما هُوَ بِالهَزلِ»،

o       و در اینکه مشتمل بر مطلب مورد شکى نیست، فرموده: «ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فِیهِ»

o        و در اینکه مشتمل بر مطالب متناقض نیست، فرموده: «وَ لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ الله لَوَجَدُوا فِیهِ اختِلافاً کَثِیراً»

بِأَیدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ:

·        این دو جمله دو صفت بعد از صفت هستند براى صحف،

·        و کلمه «سفرة» جمع سفیر است، و سفیر به معناى رسول است،

·        و کلمه «کرام» صفت آن رسولان است، به اعتبار ذاتشان

·        و «بررة» صفت ایشان است به اعتبار عملشان،

·        [آیه فوق] مى‏فرماید: ذاتا افرادى بزرگوارند، و از نظر عمل داراى احسانند.

·        و معناى این چند آیه این است که: قرآن تذکره‏اى است که در صحف متعددى نوشته شده بود، صحفى معظم و رفیع القدر، و پاکیزه از هر پلیدى و از هر باطل و لغو و شک و تناقض، و به دست سفیرانى نوشته شده که ذاتا نزد پروردگارشان بزرگوار، و در عمل هم نیکوکارند.

·        و از این آیات برمى‏آید که براى وحى، ملائکه مخصوصى است،

·        که [این ملائکه مخصوص] متصدى حمل صحف آن و نیز رساندن آن به پیامبرانند،

·        پس مى‏توان گفت این ملائکه اعوان و یاران جبرئیلند،

o       و تحت أمر او کار مى‏کنند،

·        و اگر نسبت القاى وحى را به ایشان داده، منافات ندارد با اینکه در جاى دیگر آن را به جبرئیل نسبت دهد،

o       و بفرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ عَلى‏ قَلبِکَ»

o       و در جاى دیگر در تعریف جبرئیل بفرماید: «إِنَّهُ لَقَولُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی العَرشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ»

·        بلکه همین آیه مؤید مطلب ماست، که مى‏فرماید دستوراتش مطاع است،

·        معلوم مى‏شود جبرئیل براى رساندن وحى به انبیا، کارکنانى از ملائکه تحت فرمان دارد،

·        پس وحى رساندن آن ملائکه هم وحى رساندن جبرئیل است،

·        همچنان که عمل جبرئیل و اعوانش روى هم، فعل خداى تعالى نیز هست،

·        و این انتساب وحى به چند مقام نظیر مسأله توفى و قبض ارواح است، که یک جا به اعوان ملک الموت نسبت داده، و یک جا به خود او، و یک جا به خود خداى تعالى که بحث آن مکرر گذشت.

فصل دوم از آیات سوره

در این فصل

o       نخست انسان را نفرین مى‏کند،

o       و از اینکه در کفر به ربوبیت رب خود اصرار و مبالغه مى‏ورزد تعجب مى‏کند،

o       و آنگاه به حدوث و بقاى او اشاره نموده

o       مى‏فهماند که انسان نه مالک چیزى از آفرینش خویش است، و نه مالک چیزى از تدبیر امورش،

o       بلکه خداى سبحان است که او را از نطفه‏اى بى‏مقدار آفریده و سپس اندازه‏گیرى‏اش کرد، و آنگاه راه را برایش آسان ساخت، و در آخر هم او است که وى را مى‏میراند، و به قبر داخلش مى‏کند، و هر وقت که بخواهد دوباره زنده‏اش مى‏سازد.

o       پس خداى سبحان یگانه رب و خالق و مدبر امر او است، آن هم نه تنها در حدوثش بلکه در بقایش، و تا آخرین لحظه هستى‏اش مدبر او است،

o       ولى این انسان کفرانگر، فرمان او را نمى‏برد، و به هدایت او مهتدى نمى‏شود.

o       و اگر انسان تنها و تنها به طعامى که مى‏خورد نگاه کند، که یکى از مظاهر تدبیر خدا، و مشتى از دریاى رحمت او است، آن وقت به تدبیر وسیع پروردگارش و لطیف صنع او پى مى‏برد، آنچنان که عقلش مبهوت شود، و هوشش از سر بدر رود،

o       در حالى که نعمت‏هاى خدا تنها طعام نیست، و در این میان نعمت‏هاى دیگرى است که از حیطه شمار بیرون است «وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَتَ الله لا تُحصُوها».

o       با این حال این عجب است که انسان تدبیر پروردگار خود را ندیده مى‏گیرد، و شکر نعمتش را بجا نمى‏آورد، و راستى انسان ظلوم و کفار است،

o       و به زودى آثار خوب و بد شکر و کفران خود را مى‏بیند، که یا سرور و بشارت است، و یا روسیاهى و عذاب.

و این آیات به طورى که ملاحظه مى‏کنید بیگانه از آیات گذشته نیست، هر چند بعضى‏ها گفته‏اند: علت نزول این فصل چیز دیگرى بوده، ولى با بیانى که خواهد آمد اثبات خواهیم کرد که هر دو دسته سیاقى واحد دارند.

قُتِلَ الإِنسانُ ما أَکفَرَهُ:

·        این جمله نفرینى است بر انسان که طبعش طبع دلدادن به شهوات، و پیروى هواى نفس، و فراموش کردن پروردگار خود، و استکبار ورزیدن از پیروى اوامر او است.

·        و جمله «ما أَکفَرَهُ» شگفت‏انگیزى از اصرار انسان در کفران، و پوشاندن حق صریح است،

·        با اینکه او [انسان] خودش مى‏بیند و احساس مى‏کند که مدبر خود نیست، و کسى جز خداى سبحان مالک تدبیر امر او نیست.

·        پس مراد از «کفر» در این جمله مطلق حق‏پوشى است،

·        که [حق‏پوشى] دو مصداق دارد: یکى انکار ربوبیت خدا، و یکى ترک عبادت او است،

·        و مؤید این سخن ذیل آیه است که به جهات تدبیر ربوبى اشاره مى‏کند البته آن جهاتى که با حق‏پوشى و ترک عبادت تناسب دارد.

مِن أَیِّ شَی‏ءٍ خَلَقَهُ:

o       معناى این جمله با کمکى که مقام مى‏دهد این است که: خداى تعالى انسان را از چه چیز خلق کرده که به خود اجازه طغیان و استکبار را مى‏دهد استکبار از ایمان و اطاعت،

·        و اگر فاعل در فعل «خلقه» را در این جمله و در جملات بعدى حذف کرده براى این بوده که اشاره کند به اینکه فطرت هر کسى مى‏داند که فاعل فعل خلقت و تقدیر سبیل کسى به جز خداى تعالى نیست حتى مشرکین هم به این معنا اعتراف دارند.

و اگر مطلب را در قالب استفهام آورد به این انگیزه بود که عجیب بودن مفاد «ما أَکفَرَهُ» را تاکید کند

·        و چون معمولا از چیزى تعجب مى‏شود که علت و سبب روشنى نداشته باشد، استفهام مذکور قهرا مى‏فهماند که

o       اولا این اصرار بشر در کفرش امرى عجیب است

o       و سپس مى‏پرسد آیا در این خلقت عجیب علتى بوده که باعث شده اینطور در کفرش افراط کند؟

·        آنگاه خودش پاسخ مى‏دهد به اینکه انسان هیچ دلیل و عذرى ندارد که کفرانگرى خود را مستند بدان کند

·        [اینکه انسان هیچ دلیل و عذرى ندارد که کفرانگرى خود را مستند بدان کند] چون او کسى است که از آبى پست خلق شده و چیزى از خلقت و تدبیر امور زندگى و مرگ و بعث خود را مالک نیست.

·        و کوتاه سخن اینکه: استفهام مذکور زمینه‏چینى است براى پاسخى که در جمله «مِن نُطفَةٍ خَلَقَهُ ...» مى‏دهد.

مِن نُطفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ:

·        نکره آمدن کلمه «نطفة» به منظور تحقیر آن است،

·        یعنى [انسان را] از نطفه‏اى خوار و بى‏مقدار آفریده،

·        پس کسى که اصل و نسبش آبى چنین پشیز است، حق ندارد با کفر خود طغیان کند، و از اطاعت، استکبار بورزد.

·        «فقدره» یعنى به او [انسان] در ذات و صفات و افعالش قدرت و توانایى داد،

·        پس او [انسان] نباید از آن حدى که برایش مقدر شده تجاوز کند، چون تدبیر ربوبى از هر سو به وى احاطه دارد،

·        و او [انسان] نمى‏تواند خودش مستقلا به خواسته خود برسد، اگر خدا برایش مقدر نکرده باشد.

ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ:

·        ظاهر سیاق این آیات که سیاقى نفى عذر از بشر در برابر کفر و استکبارش است، این است که مراد از سبیل -آن هم به طور مطلق- راه اطاعت خدا و امتثال اوامر او باشد، و یا به عبارت دیگر راه خیر و سعادت باشد.

·        در نتیجه آیه شریفه در معناى دفع دخل است،

·        چون وقتى گفته مى‏شود «مِن نُطفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» ممکن است شنونده پیش خود خیال کند که وقتى خلقت و تقدیر از هر جهت به انسان احاطه دارد، دیگر انسان در افعال ذات و صفاتش اختیارى از خود ندارد، زیرا همه آنها مقدر و از پیش معین شده است، چون با تقدیر، ضرورى الوجود و واجب التحقق مى‏شود، و دیگر اختیارى براى انسان باقى نمى‏ماند، پس انسان در کفر و فسقش هیچ دخالتى ندارد اگر فاسق مى‏شود به تقدیر الهى است، و اگر کافر مى‏شود به تقدیر او است، و انسان آنچه را که خدا خواسته و امر کرده به کرسى مى‏نشاند، و همین به کرسى نشاندنش نیز به تقدیر الهى است، پس دیگر نباید او را در مورد هیچ عملى ملامت کرد، و دعوت دینى براى او کارى بیهوده است، چون دعوت، فرع داشتن اختیار است، وقتى او از خودش اختیارى ندارد، دیگر انبیا به چه منظورى او را دعوت کنند.

·        به همین جهت این شبهه را با جمله «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» دفع نموده و فرمود: خلقت و تقدیر هر چند که خاص خداست، ولى این منافات ندارد با اینکه خود انسان هم اختیار داشته باشد،

·        و به همین خاطر صحیح باشد که

o       خدا هم در آنچه به او امر نموده از ایمان و اطاعت که راه رسیدن یک انسان به سعادت خویش است را به او یاد دهد،

o       و از او بخواهد که به اراده و اختیار خودش چنین و چنان کند،

·        پس فعلى که از انسان سر مى‏زند به اختیار خودش سر مى‏زند،

·        ولى در عین حال همین عمل متعلق تقدیر الهى نیز هست،

·        پس انسان در آنچه مى‏کند هم مختار است و هم مسئول،

·        هر چند که آنچه مى‏کند متعلق قدر هم هست،

ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقبَرَهُ:

·        کلمه «اماته» به معناى تحقق دادن به مرگ انسان است،

·        و مراد از «إقبار» دفن کردن مرده آدمى و پوشاندنش در شکم زمین است، البته این بر اساس غالب است، که عادت مردم بر آن جارى شده،

·        و به همین جهت نسبت در گور کردن را به خداى تعالى داده، چون او (به وسیله کلاغ در داستان هابیل) هدایتشان کرده و یا به دلها الهام کرد که مردگان خود را دفن کنند پس این عمل با خداى تعالى نسبتى دارد، همان طور که به خود مردم هم نسبتى دارد.

ثُمَّ إِذا شاءَ أَنشَرَهُ:

·        در مجمع البیان گفته: کلمه «انشار» به معناى زنده کردن بعد از مرگ به منظور تصرف است،

·        همچنان که جامه را بعد از تا کردن و پیچیدن دوباره باز مى‏کنند، (تا در آن تصرفى کنند)

·        پس مراد از این جمله این است که خداى تعالى هر وقت بخواهد مردگان در قبر را مبعوث مى‏کند،

·        و در این تعبیر اشاره‏اى هم به این معنا است که روز بعث را جز خداى تعالى کسى نمى‏داند.

کَلَّا لَمَّا یَقضِ ما أَمَرَهُ:

·        آنچه از سیاق به دست مى‏آید این است که کلمه «کلا» از سؤالى که از سیاق برمى‏خیزد ردع و جلوگیرى کند،

·        سؤالى که جمله «لَمَّا یَقضِ ما أَمَرَهُ» به آن اشاره دارد،

·        گویا بعد از آنکه اشاره شد به اینکه انسان مخلوقى است که از اولین لحظه وجودش تا به آخر تحت تدبیر خداى تعالى است، او است که وى را خلق مى‏کند و تقدیر مى‏نماید، و راه را برایش هموار مى‏سازد، مى‏میراند و در قبر مى‏کند، و مجددا از قبر بیرونش مى‏آورد، همه اینها نعمت‏هایى است از خداى تعالى، شخص مى‏پرسد:

o       حال که جریان بدین قرار است پس انسان چه باید بکند و چه کرد،

o       آیا در برابر مقام ربوبیت خاضع شد یا نه؟

o       و آیا شکر نعمت را بجاى آورد یا نه؟

·        در پاسخ فرموده: «کلا»، نه انسان چنین نکرد،

·        آنگاه مطلب را چنین توضیح داد که: «لَمَّا یَقضِ ما أَمَرَهُ» هرگز آنچه را خداى تعالى دستور داد به انجام نرساند بلکه کفران و نافرمانى کرد.

·        پس، از آنچه گذشت روشن شد که ضمیر در «یقض» به انسان برمى‏گردد،

·        و مراد از قضا نکردن انسان، به انجام نرساندن دستورات الهى است.

·        و نیز این معنا روشن شد که مذمت و ملامتى که در آیه آمده متوجه انسان طبیعى است،

·        یعنى [این آیه] مى‏خواهد بفرماید طبع انسان چنین است که اگر به خودش واگذار شود در کفر افراط مى‏کند،

·        و این همان مطلبى است که آیه زیر افاده‏اش مى‏کند «إِنَّ الإِنسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ»، که قهرا با انسانهایى منطبق مى‏شود که فعلا مبتلا به کفر و افراط در آن هستند، و با حق دشمنى مى‏ورزند.

فَلیَنظُرِ الإِنسانُ إِلى‏ طَعامِهِ:

·        این جمله به شهادت حرف «فاء» که در اولش آمده، متفرع بر جملات قبل است،

·        البته تفرع تفصیل بر اجمال است،

·        پس در این صورت، نظر و مطالعه انسان را پیرامون طعامى که مى‏خورد و با آن سد رمق مى‏کند و بقاى خود را تضمین مى‏نماید لازم مى‏داند

·        با اینکه نعمت طعام یکى از میلیونها نعمتى است که تدبیر ربوبى آنها را براى رفع حوایج بشر در زندگیش فراهم کرده،

·        و دستور مى‏دهد اگر در همین یک نعمت مطالعه کند، سعه تدبیر ربوبى را مشاهده خواهد کرد،

·        تدبیرى که عقلش را متحیر و مبهوت خواهد کرد،

·        آن وقت خواهد فهمید که خداى تعالى چقدر نسبت به صلاح حال انسان و استقامت امر او عنایت دارد، آن هم چه عنایتى دقیق و محیط.

·        و مراد از انسان -به طورى که گفته شده- غیر آن انسانى است که نامش در اول این فصل از آیات ذکر شد،

·        چون مراد از آن انسان، خصوص افرادى است که در کفر ورزیدن مبالغه مى‏کنند، به خلاف انسان در آیه مورد بحث، که مامور شده به طعام خود نظر کند، چون منظور از آن عموم انسانهاست،

·        و همین جهت [دلیلی که در جمله قبل آمده است] بود که دوباره کلمه «انسان» را ذکر کرد، و گر نه اگر منظور همان انسان مى‏بود، مى‏فرمود: «فلینظر الى طعامه» یعنى همان انسان که نامش را بردیم باید به طعام خود نظر کند.

أَنَّا صَبَبنَا الماءَ صَبًّا ... وَ لِأَنعامِکُم:

·        قرائتى که فعلا دائر در بین مسلمین است کلمه «أنا» را با فتحه همزه مى‏خوانند، که بنا بر آن جمله مورد بحث بیانى تفصیلى براى تدبیر خداى تعالى مى‏شود،

·        [بیان تفصیلیای] که چگونه طعام انسان را مى‏آفریند،

·        بله البته این مرحله ابتدایى از آن تدبیر تفصیلى است،

·        و گرنه بیان مستوفا و کامل آن خصوصیات که در نظام آفرینش طعام برقرار است، و نظام وسیعى که در همه این امور و روابط کونى که بین هر یک از آن امور و بین انسان برقرار است، چیزى نیست که بتوان‏ در چند آیه بیانش کرد، و عادتا از وسع و طاقت بیان بشرى بیرون است.

·        و کوتاه سخن اینکه: کلمه «صب» در جمله مورد بحث به معناى ریختن آب از بلندى است،

·        و منظور در اینجا فرو فرستادن بارانها بر زمین براى رویاندن گیاهان است،

·        و بعید نیست که شامل جارى ساختن چشمه‏ها و نهرها نیز بشود،

·        چون آبهاى زیر زمینى هم از ذخایرى است که به وسیله باران پدید مى‏آید.

ثُمَّ شَقَقنَا الأَرضَ شَقًّا:

·        ظاهر این آیه این است که منظور از «شق» شکافتن زمین به وسیله جوانه گیاهانى است که از زمین سر در مى‏آورند،

·        و به همین جهت این جمله را با کلمه «ثم» و جمله بعدى را با حرف «فاء» به جمله «أَنَّا صَبَبنَا الماءَ» عطف کرد.

فَأَنبَتنا فِیها حَبًّا:

·        ضمیر در «فیها» به کلمه «ارض» برمى‏گردد،

·        و مراد از حب جنس حبوباتى است که به مصرف غذاى انسان مى‏رسد، مانند گندم و جو و نخود و عدس و امثال اینها،

·        و همچنین منظور از کلمه «عنب» در جمله بعدى جنس آن است، و همچنین «قضب» و غیر اینها.

وَ عِنَباً وَ قَضباً:

·        عنب به معناى انگور است، ولى به درخت آن نیز عنب گفته مى‏شود، و شاید در اینجا منظور همین درخت انگور باشد، نظیر زیتون که هم به میوه درخت گفته مى‏شود، و هم به درخت آن

·        و کلمه «قضب» به معناى سبزیجات تر و تازه است، که انسان آن را مى‏خورد. و این کلمه در اصل به معناى قطع است، و سبزیجات را اگر قضب خوانده‏اند به خاطر این است که پى در پى قطع مى‏شود.

·        وَ زَیتُوناً وَ نَخلًا: معناى این دو کلمه معروف است.

·        وَ حَدائِقَ غُلباً:

·        کلمه «حدائق» جمع حدیقه است، که به معناى بوستانى تفسیر شده که اطرافش دیوار کشیده باشند،

·        و کلمه «غلب» جمع غلباء است، گفته مى‏شود «شجرة غلباء» یعنى درختى بزرگ و کلفت، پس «حدائق غلب» به معناى بوستانى است که درختانش عظیم و کلفت باشد.

·        وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا: بعضى گفته‏اند: کلمه «فاکهة» به معناى مطلق میوه‏هاست. و بعضى گفته‏اند: همه میوه‏ها را شامل مى‏شود، الا انگور و انار را. بعضى دیگر گفته‏اند: اگر در بین مصادیق فاکهه، خصوص زیتون و نخل را آورد، براى این بود که نسبت به آن دو اعتناى‏ بیشترى داشته،

·        و کلمه «أب» (با تشدید «باء») به معناى گیاه و چراگاه است.

مَتاعاً لَکُم وَ لِأَنعامِکُم:

·        کلمه «متاعا» مفعول له است،

·        مى‏فرماید: «ما آنچه از خوردنیها که رویاندیم براى این بود که شما و چهار پایان را که شما به خود اختصاص داده‏اید، بهره‏مند و سیر کنیم»،

·        و اگر در این جمله از سیاق غیبت «فَلیَنظُرِ الإِنسانُ» به خطاب «کم» التفات شده، براى آن بوده که منت تدبیر خود و اِنعام نعمتش را تاکید کرده باشد.

فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ:

·        این جمله اشاره است به سرانجام آن تدبیرى که در این آیات ذکر شده بود،

·        تدبیر عام ربوبى و تدبیر خصوصیاش در رابطه با انسان،

·        و اینکه این تدبیر سرانجامش به کجا منتهى مى‏شود،

·        و امرى که خداى تعالى به انسانها کرد تا او را بندگى کنند، آیا انسان این امر را به انجام رسانید یا خیر؟

·        و آن سرانجام همان روز صاخه (قیامت) است،

·        که [در آن روز] انسان جزاى اعمال خود را دریافت مى‏کند.

·        کلمه «صاخه» به معناى صیحه شدیدى است که از شدتش گوشها کر شود، و منظور از آن نفخه صور است.

یَومَ یَفِرُّ المَرءُ مِن أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ:

·        این آیه به شدت روز قیامت اشاره مى‏کند،

·        شدت آن روز به حدى است که اقرباى انسان و نزدیکانش که

o       یک روز طاقت فراقشان را نداشت

o       و آنها را یاور و بازوى خود در زندگى مى‏پنداشت،

o       و همواره به آنان پناه مى‏برد،

امروز از همه آنان مى‏گریزد،

·        [از همه آنان میگریزد] براى اینکه شدت، آنچنان احاطه مى‏کند که نمى‏گذارد آدمى به یاد چیزى و کسى بیفتد، و اعتنایى به غیر خود کند، حال غیر خودش هر که مى‏خواهد باشد،

·        آرى بلا و مصیبت وقتى عظیم باشد و شدت یابد، و بر آدمى چیره شود، آنچنان آدمى را به خود جذب مى‏کند که از هر فکر و تلاشى منصرفش مى‏سازد.

·        دلیل بر این معنا آیه بعدى است که مى‏فرماید: «لِکُلِّ امرِئٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأنٌ یُغنِیهِ» یعنى براى هر فردى از ایشان، به قدر کفایت که نگذارد به چیز دیگرى بیندیشد گرفتارى هست.

وُجُوهٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُستَبشِرَةٌ:

·        این آیه بیان مى‏کند که در آن روز مردم به دو قسم منقسم مى‏شوند، قسمى اهل سعادت، و قسمى دیگر اهل شقاوت،

·        و [این آیه] اشاره مى‏کند به اینکه هر یک از این دو طایفه با سیما و قیافه‏اش شناخته مى‏شود،

·        اهل سعادت چهره‏هایى نورانى و درخشنده دارند،

o       که فرح و سرور

o       و انتظار آینده‏اى خوش از آن چهره‏ها هویداست،

·        پس معناى «مستبشره» همین است که از دیدن منزلگاه خود که به زودى بدانجا منتقل مى‏شوند خوشحالند.

وَ وُجُوهٌ یَومَئِذٍ عَلَیها غَبَرَةٌ:

·        کلمه «غبرة» به معناى غبار و کدورت است،

·        که منظور از آن [غبره] سیما و نشانه‏هاى غم و اندوه است.

·        تَرهَقُها قَتَرَةٌ: یعنى سیاهى و تاریکى بر آن چهره‏ها نشسته.

·        در این چهار آیه حال دو طایفه را، با بیان حال چهره‏هایشان بیان کرده، چون چهره و قیافه آینه دل است، هم مسرت درونى در آن جلوه مى‏کند و هم اندوه و گرفتارى.

أُولئِکَ هُمُ الکَفَرَةُ الفَجَرَةُ:

·        یعنى این طایفه جامع بین دو صفت کفر و فجورند،

o       کفر که کار قلب،

o       و فجور که کار بدنى و به معناى گناهان شنیع است،

·        و ممکن هم هست منظور از کفر، کفران نعمت‏ها، و منظور از فجور همان گناهان باشد،

·        و این جمله تعریف طایفه دوم است، که اهل شقاوتند،

·        چیزى که هست در این آیات طایفه اول، یعنى اهل سعادت، را به مثل چنین تعریفى توصیف نکرده،

·        و این [عدم توصیف] بدان جهت بوده که سیاق کلام و غرض اصلى، بیان حال طایفه دوم بوده، و مى‏خواسته آن طایفه را انذار و از سرانجام وخیمى که در پیش دارند بیم دهد.

 گام سوم: صوت سوره عبس (آقای اخوت)

۹۳/۰۵/۱۸
گردان طاها

نظرات  (۱)

سلام و درود
تلاش تون لایق تقدیر هست و تشکر.
فقط فونت متن زیاد جالب نیست اگر اصلاح بفرمایین بهتر هست.
پاسخ:
با سلام
از تذکر شما متشکریم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی