طه هدایتگر به قرآن

محفلی حقیقی در محضر طاها تا قرآن را بر جان هایمان بنشاند

طه هدایتگر به قرآن

محفلی حقیقی در محضر طاها تا قرآن را بر جان هایمان بنشاند

امام حسن عسکری علیه السلام ‏‏ اگر کسی از شما راستگو باشد و ادای امانت کند و با مردم خوش رفتار باشد، آن زمان مردم می گویند: «این، یک شیعه است.» و همین مسأله، من را شادمان می کند. //‏
طه هدایتگر به قرآن

بسم الله الرّحمان الرّحیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
اینجا جمع شده ایم تا به عنایت الهی یاد بگیریم که چطور قرآن بخوانیم. یاد بگیریم که چطور با قرآن و برای قرآن زندگی کنیم و در یک کلام چگونه خانه دل خود را پر کنیم از عطر قرآن و به عنایت طاها قرآن شود اولین اولویت زندگی مان.

۱۲ مطلب با موضوع «مقدمات تدبر در قرآن :: آموزش تدبر در قرآن» ثبت شده است

بسم رب العالمین

گام اول: بررسی مفاهیم واژگان سوره از کتاب التحقیق فی کلمات القرآن

عبس

هو انقباض مع حزن‏

گرفتگی همراه با ناراحتی را گویند.

ولی

(تولّی)

هو وقوع شی‏ء وراء شی‏ء مع رابطة بینهما. و یستعمل التولّى بمعنى الإدبار و الإعراض.

قرار گرفتن در روبروی چیزی به همراه رابطه میان آنها را گویند. تولی به معنای پشت کردن و روی گرداندن است.

عمی

(أعمی)

هو فقدان البصر.

عدم بینایی را گویند.

زکو

(یزّکّی)

هو تنحیة ما لیس بحقّ و إخراجه عن المتن السالم‏.

دور کردن آنچه حق نیست و خارج ساختن آن از متن سالم را گویند.

ذکر

هو التذکّر فی قبال الغفلة و النسیان‏.

مقابل غفلت و فراموشی است.

صدی

(تصدّی)

هو التظاهر بأیّ وسیلة کانت.

خود را نمایاندن به هر وسیلهای که باشد. تصدی از تفعل به معنای پذیرش اختیاری این امر است.

لهو

(تلّهی)

هو ما یکون فیه تمایل الیه و تلذّذ به من دون نظر الى حصول نتیجة. التصدّی تفعّل و کذلک التلهّی و هو یدلّ على اختیار الفعل و مطاوعة فیه، و الأصل فیهما تتصدّى و تتلهّى.

میل به چیزی و کسب لذت در آن بدون آنکه نتیجه و غایت خاصی مد نظر باشد. تلهی به معنای غافل شدن است.

سعی

(یسعی)

هو مرتبة من الجهد، فانّ الجهد کما سبق هو السعی البلیغ الى أن ینتهی النهایة.

مرتبهای از جهد و کوشش است، جهد نیز سعی بلیغ در نهایت آن است.

خشی

(یخشی)

هو حالة تحصل من اللینة و الوضیعة و القبول و الأخذ.

حالتی که در آن نرمی، تواضع و پذیرش در انسان به وجود میآید.

کرم

(کرام)

هو ما یقابل الهوان.

این مفهوم در مقابل پستی و خواری قرار دارد. کرام جمع اکرم است.

برر(برره)

هو حسن العمل فی مقابل الغیر

به نیکی در قبال دیگران گفته میشود.

نظر

(ینظر)

هو رؤیة فی تعمّق و تحقیق فی موضوع مادّىّ أو معنوىّ، ببصر أو ببصیرة.

نگاه کردن با تعمق و تحقیق در موضوعی مادی یا معنوی به بصر یا بصیرت را گویند.

صبب

(صبّ)

هو انحدار من فوق بلا قید مادّیّا کان أو معنویّا.

هر ریزشی از بلندی که میتواند درباره موضوعی مادی یا معنوی باشد.

سفر

(سفره)

هو الحرکة الى محیط خارج عن محدودته‏. سفرة: جمع سافر.

حرکت به سوی خارج شدن از محیط را گویند.

وجه

(وجوه)

هو ما یتوجّه الیه من شی‏ء.

آن چیزی از شیء که به سوی آن توجه میشود.

ضحک

(ضاحکه)

هو الأثر البارز من انبساط شدید فی الباطن‏

به اثر آشکار از انبساط درونی گفته میشود.

غبر

(غبره)

هو ما یبقى و یمکث من جملة، أثرا منها أو جزءا. الغبرة: بفتحتین، ما یتخلّف و یبقى من جملة شی‏ء منبسطة.

آن چیزی که از چیز دیگری -حال به صورت اثری از آن یا جزئی از آن- باقی میماند.

رهق

(ترهق)

هو غشیان بما یکره، لا مطلق الغشیان‏.

حالتی که در آن شیء با  چیزی که مورد کراهت است، پوشیده شود.

قتر

(قتره)

هو التضیّق فی العمل، فی إنفاق أو غیره. و یقابله الإسراف و التوسعة. و القترة فعلة بمعنى ما یقتر به، فانّها مکان مضیّق لنفس الصائد، و یضیّق به الصید أیضا.

تنگی در عمل یا انفاق،... را گویند. و در مقابل آن اسراف و گشادگی است. قتره به معنای فضایی است که در آن نفس کشیدن به سختی ممکن است.

فجر

(فجره)

هو انشقاق مع ظهور شی‏ء.

شق شدن همراه با آشکاری شیء. فجرة جمع فاجر است و به معنای پرده دریدن در حالت تقوای نفس است.

 

گام دوم: گزاره‌های تفسیر المیزان درباره سوره مبارکه عبس

غرض سوره، عتاب هر کسى است که

ثروتمندان را بر ضعفا و مساکین از مؤمنین مقدم مى‏دارد،

اهل دنیا را احترام مى‏کند

و اهل آخرت را خوار مى‏شمارد،

بعد از این عتاب رشته کلام به اشاره به خوارى و بى‏مقدارى انسان در خلقتش و اینکه در تدبیر امورش سراپا حاجت است و با این حال به نعمت پروردگار و تدبیر عظیم او کفران مى‏کند کشیده شده،

و در آخر، سخن را با ذکر قیامت و جزا و تهدید مردم خاتمه مى‏دهد، و

این سوره بدون هیچ تردیدى در مکه نازل شده است.

عَبَسَ وَ تَوَلَّى:                             

·        یعنى چهره در هم کشید و روى بگردانید.

أَن جاءَهُ الأَعمى‏:

·        این جمله علت عبوس شدن را بیان مى‏کند،

·        و لام تعلیل در تقدیر است و تقدیر آن «لأن جاءه الاعمى» است.

وَ ما یُدرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَو یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکرى‏:

·        این آیه حال از فاعل فعل «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» است،

·        و کلمه تزکى به معناى در پى پاک شدن از راه عمل صالح است.

·        که [تزکی] بعد از تذکر، یعنى پندپذیرى و بیدارى و پذیرفتن عقاید حقه دست مى‏دهد،

·        چون «نفع ذکرى» همین است که آدمى را به تزکى دعوت مى‏کند؛ یعنى به ایمان و عمل صالح مى‏خواند.

·        و حاصل معنا این است که آن شخص چهره در هم کشید، و از آن شخص نابینا که نزدش آمده بود روى بگردانید، با اینکه او خبر نداشت آیا مرد نابینا مردى صالح بود، و با اعمال صالح ناشى از ایمان خود را پاکیزه کرده بود یا نه، شاید کرده بود، و یا آمده تا با تذکر و اتعاظش به مواعظ رسول خدا صلی الله علیه و آله بهره‏مند شده، در نتیجه به تطهیر خود موفق گردد.

·        در این آیات چهارگانه عتاب شدیدى به کار رفته،

·        و این شدت از این جهت بیشتر مى‏شود که دو آیه اول در سیاق غیبت آمده،

·        که [این چهار آیه با سیاق غیبت] مى‏فهماند خدا از او روى گردانیده، رو در رو با او سخن نگفته،

·        و دو آیه اخیر را در سیاق خطاب آورده، چون توبیخ در مخاطبه حضورى بیشتر است،

·        و حجت و استدلال هم وقتى رو در رو گفته شود الزام‏آورتر است، آن هم بعد از روى‏گردانى، و مخصوصا با سرکوبى خود خدا و بدون واسطه غیر.

·        و در اینکه از آن شخص تعبیر به اعمى(کور) کرد توبیخى بیشتر استفاده مى‏شود،

·        [توبیخی بیشتر است] براى اینکه محتاجى که به انسان مراجعه مى‏کند اگر نابینا باشد و حاجتش هم حاجتى دینى باشد، و خلاصه ترس از خدا او را وادار کرده باشد که با نداشتن چشم به ما مراجعه کند، ما بیش از سایر مراجعه کنندگان باید به او ترحم کنیم، و بیشتر به او روى آورده مورد عطوفتش قرار دهیم، نه اینکه چهره در هم بکشیم و روى از او برتابیم.

أَمَّا مَنِ استَغنى‏ فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَیکَ أَلَّا یَزَّکَّى:

·        کلمات «غنى» و «استغناء» و «تغنى» و «تغانى» به طورى که راغب گفته به یک معنى هستند.

·        پس مراد از «مَنِ استَغنى‏» کسى است که خود را توانگر نشان دهد، و ثروت خود را به رخ مردم بکشد.

·        و لازمه این عمل [استغناء] این است که

o       خواهد از سایرین سر و گردنى بلندتر باشد،

o       و ریاست و عظمتى در چشم مردم داشته باشد،

o       و از پیروى حق عارش بیاید،

·        همچنان که در جاى دیگر فرمود: «إِنَّ الإِنسانَ لَیَطغى‏ أَن رَآهُ استَغنى‏» و کلمه «تصدى» به معناى متعرض شدن و روى آوردن به چیزى و اهتمام در امر آن است.

·        در این آیه و شش آیه بعدش اشاره مفصلى است به اینکه ملاک در آن عبوس شدن و پشت کردن چه بوده، که به خاطر آن مستوجب عتاب شده،

·        حاصل آن این است که:

o       تو خیلى به وضع مستکبران و اعراض کنندگان از پیروى حق مى‏پردازى،

o       و زیاد به وضع آنها اعتنا مى‏کنى،

o       در حالى که اگر او نخواهد خود را پاک کند بر تو تکلیفى نیست،

o       و بر عکس از وضع آن کس که خود را پاک کرده و از خدا مى‏ترسد بى‏اعتنایى مى‏کنى.

وَ ما عَلَیکَ أَلَّا یَزَّکَّى:

·        بعضى گفته‏اند: کلمه «ما» نافیه است، و معنایش این است که: اگر او نخواست خود را تزکیه کند حرج و مسئولیتى بر تو نیست، تا رهایى از آن مسئولیت تو را حریص کند به مسلمان شدن او، و غفلت ورزیدن از آنهایى که قبلا به طیب خاطر مسلمان شده‏اند.

·        بعضى گفته‏اند: کلمه «ما» استفهام انکارى است، و به آیه چنین معنا مى‏دهد: «چه چیز و چه مسئولیت و ضررى متوجه تو مى‏شود اگر او نخواهد خود را از کفر و فجور پاک کند؟ تو یک رسول بیشتر نیستى، و جز ابلاغ رسالت مسئولیتى ندارى».

·        بعضى دیگر گفته‏اند: کلمه «ما» به معناى «لا» ى نافیه است، و معنایش این است که: «از عدم تزکیه او از کفر و فجور باکى به خود راه نمى‏دهى»، و این معنا با سیاق عتابى که قبل از این آیه و نیز قبل از قبلِ این آیه بود سازگارتر است.

وَ أَمَّا مَن جاءَکَ یَسعى‏ وَ هُوَ یَخشى‏ فَأَنتَ عَنهُ تَلَهَّى:

·        کلمه «سعى» به معناى سرعت در دویدن است،

·        پس معناى آیه به حسب آنچه مقام دست مى‏دهد این است که:

o       آن کس که به شتاب نزدت مى‏آید

o       تا به وسیله معارف دین و مواعظى که از تو مى‏شنود خود را پاک کند،

o       «وَ هُوَ یَخشى‏» در حالى که از خدا مى‏ترسد،

·        و خشیت خود، آیت و نشانه آن است که او به وسیله قرآن متذکر شده است،

·        همچنان که فرمود: «ما أَنزَلنا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقى‏ إِلَّا تَذکِرَةً لِمَن یَخشى‏»، و نیز فرموده: «سَیَذَّکَّرُ مَن یَخشى‏».

فَأَنتَ عَنهُ تَلَهَّى:

·        اصل کلمه تلهى، تتلهى بوده؛ یعنى خود را به کار دیگر مى‏زنى،

·        و از چنین مردى که آمده که به راستى خود را اصلاح کند غافل مى‏مانى،

·        و اگر ضمیر «انت» را در این آیه و در آیه «فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى» و ضمیر «له» و «عنه» را در آن دو مقدم بر فعل آورده، همه براى تاکید در عتاب و تنبیه است.

کَلَّا إِنَّها تَذکِرَةٌ فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ:

·        کلمه «کلا» بازداشتن از همان عملى است که به خاطر آن عتابش فرمود

o       یعنى عبوس کردن قیافه

o       و روى‏گردانى از کسى که از خدا مى‏ترسد،

o       و مشغول شدن و پرداختن به کسى است که خود را بى‏نیاز مى‏داند.

·        و ضمیر در جمله «إِنَّها تَذکِرَةٌ» به آیات قرآنى و یا به قرآن برمى‏گردد، و اگر آن را مؤنث آورده براى این بود که خبر آن «تذکرة» مؤنث بوده،

·        و معناى آن [جمله فوق] این است که: آیات قرآنى -و یا قرآن- تذکره است، یعنى موعظه‏اى است که هر پندپذیرى از آن متعظ مى‏شود،

·        و یا [معنای آیه فوق اینست که] تذکر دهنده‏اى است که اعتقاد حق و عمل حق را تذکر مى‏دهد.

فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ:

·        این قسمت، جمله‏اى معترضه است،

·        و ضمیر به قرآن و یا آنچه که‏ قرآن تذکر مى‏دهد برمى‏گردد،

·        و معنایش این است که:

o       هر کس خواست مى‏تواند به یاد قرآن و یا معارفى که قرآن تذکر مى‏دهد باشد،

o       و قرآن این را تذکر مى‏دهد که مردم بدانچه فطرت به سوى آن هدایت مى‏کند منتقل شوند،

o       و آن، عقاید و اعمال حقه‏اى است که در لوح فطرت محفوظ است.

·        و در اینکه تعبیر فرمود به «فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ» اشاره است به اینکه

o       در دعوت قرآن به تذکر، هیچ اکراه و اجبارى نیست،

o       و داعى اسلام که این دعوت را مى‏کند براى این نیست که نفعى عاید خودش شود،

o       تنها و تنها نفع آن عاید خود متذکر مى‏شود،

o       حال اختیار با خود او است.

فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ:

·        در مجمع البیان گفته: کلمه «صحف» جمع صحیفه است، و عرب هر چیزى را که در آن مطلبى نوشته شده باشد صحیفه مى‏نامد، همچنان که کتابش هم مى‏خواند، حال چه اینکه ورقه و کاغذى باشد و یا چیز دیگرى.

·        و جمله «فى صحف» خبرى است بعد از خبر براى کلمه «ان»،

·        و ظاهر آن [جمله فی صحف...] این است که: قرآن به دست ملائکه در صحفى متعدد نوشته شده بوده.

·        «مکرمة» یعنى معظم،

·        «مَرفُوعَةٍ» یعنى رفیع القدر نزد خدا،

·        «مُطَهَّرَةٍ» یعنى پاکیزه از قذارت باطل و سخن بیهوده و شک و تناقض،

o       همچنان که در جاى دیگر فرمود: «لا یَأتِیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ وَ لا مِن خَلفِهِ»،

o       و نیز در اینکه مشتمل بر سخن بیهوده نیست، فرموده: «إِنَّهُ لَقَولٌ فَصلٌ وَ ما هُوَ بِالهَزلِ»،

o       و در اینکه مشتمل بر مطلب مورد شکى نیست، فرموده: «ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فِیهِ»

o        و در اینکه مشتمل بر مطالب متناقض نیست، فرموده: «وَ لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ الله لَوَجَدُوا فِیهِ اختِلافاً کَثِیراً»

بِأَیدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ:

·        این دو جمله دو صفت بعد از صفت هستند براى صحف،

·        و کلمه «سفرة» جمع سفیر است، و سفیر به معناى رسول است،

·        و کلمه «کرام» صفت آن رسولان است، به اعتبار ذاتشان

·        و «بررة» صفت ایشان است به اعتبار عملشان،

·        [آیه فوق] مى‏فرماید: ذاتا افرادى بزرگوارند، و از نظر عمل داراى احسانند.

·        و معناى این چند آیه این است که: قرآن تذکره‏اى است که در صحف متعددى نوشته شده بود، صحفى معظم و رفیع القدر، و پاکیزه از هر پلیدى و از هر باطل و لغو و شک و تناقض، و به دست سفیرانى نوشته شده که ذاتا نزد پروردگارشان بزرگوار، و در عمل هم نیکوکارند.

·        و از این آیات برمى‏آید که براى وحى، ملائکه مخصوصى است،

·        که [این ملائکه مخصوص] متصدى حمل صحف آن و نیز رساندن آن به پیامبرانند،

·        پس مى‏توان گفت این ملائکه اعوان و یاران جبرئیلند،

o       و تحت أمر او کار مى‏کنند،

·        و اگر نسبت القاى وحى را به ایشان داده، منافات ندارد با اینکه در جاى دیگر آن را به جبرئیل نسبت دهد،

o       و بفرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ عَلى‏ قَلبِکَ»

o       و در جاى دیگر در تعریف جبرئیل بفرماید: «إِنَّهُ لَقَولُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی العَرشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ»

·        بلکه همین آیه مؤید مطلب ماست، که مى‏فرماید دستوراتش مطاع است،

·        معلوم مى‏شود جبرئیل براى رساندن وحى به انبیا، کارکنانى از ملائکه تحت فرمان دارد،

·        پس وحى رساندن آن ملائکه هم وحى رساندن جبرئیل است،

·        همچنان که عمل جبرئیل و اعوانش روى هم، فعل خداى تعالى نیز هست،

·        و این انتساب وحى به چند مقام نظیر مسأله توفى و قبض ارواح است، که یک جا به اعوان ملک الموت نسبت داده، و یک جا به خود او، و یک جا به خود خداى تعالى که بحث آن مکرر گذشت.

فصل دوم از آیات سوره

در این فصل

o       نخست انسان را نفرین مى‏کند،

o       و از اینکه در کفر به ربوبیت رب خود اصرار و مبالغه مى‏ورزد تعجب مى‏کند،

o       و آنگاه به حدوث و بقاى او اشاره نموده

o       مى‏فهماند که انسان نه مالک چیزى از آفرینش خویش است، و نه مالک چیزى از تدبیر امورش،

o       بلکه خداى سبحان است که او را از نطفه‏اى بى‏مقدار آفریده و سپس اندازه‏گیرى‏اش کرد، و آنگاه راه را برایش آسان ساخت، و در آخر هم او است که وى را مى‏میراند، و به قبر داخلش مى‏کند، و هر وقت که بخواهد دوباره زنده‏اش مى‏سازد.

o       پس خداى سبحان یگانه رب و خالق و مدبر امر او است، آن هم نه تنها در حدوثش بلکه در بقایش، و تا آخرین لحظه هستى‏اش مدبر او است،

o       ولى این انسان کفرانگر، فرمان او را نمى‏برد، و به هدایت او مهتدى نمى‏شود.

o       و اگر انسان تنها و تنها به طعامى که مى‏خورد نگاه کند، که یکى از مظاهر تدبیر خدا، و مشتى از دریاى رحمت او است، آن وقت به تدبیر وسیع پروردگارش و لطیف صنع او پى مى‏برد، آنچنان که عقلش مبهوت شود، و هوشش از سر بدر رود،

o       در حالى که نعمت‏هاى خدا تنها طعام نیست، و در این میان نعمت‏هاى دیگرى است که از حیطه شمار بیرون است «وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَتَ الله لا تُحصُوها».

o       با این حال این عجب است که انسان تدبیر پروردگار خود را ندیده مى‏گیرد، و شکر نعمتش را بجا نمى‏آورد، و راستى انسان ظلوم و کفار است،

o       و به زودى آثار خوب و بد شکر و کفران خود را مى‏بیند، که یا سرور و بشارت است، و یا روسیاهى و عذاب.

و این آیات به طورى که ملاحظه مى‏کنید بیگانه از آیات گذشته نیست، هر چند بعضى‏ها گفته‏اند: علت نزول این فصل چیز دیگرى بوده، ولى با بیانى که خواهد آمد اثبات خواهیم کرد که هر دو دسته سیاقى واحد دارند.

قُتِلَ الإِنسانُ ما أَکفَرَهُ:

·        این جمله نفرینى است بر انسان که طبعش طبع دلدادن به شهوات، و پیروى هواى نفس، و فراموش کردن پروردگار خود، و استکبار ورزیدن از پیروى اوامر او است.

·        و جمله «ما أَکفَرَهُ» شگفت‏انگیزى از اصرار انسان در کفران، و پوشاندن حق صریح است،

·        با اینکه او [انسان] خودش مى‏بیند و احساس مى‏کند که مدبر خود نیست، و کسى جز خداى سبحان مالک تدبیر امر او نیست.

·        پس مراد از «کفر» در این جمله مطلق حق‏پوشى است،

·        که [حق‏پوشى] دو مصداق دارد: یکى انکار ربوبیت خدا، و یکى ترک عبادت او است،

·        و مؤید این سخن ذیل آیه است که به جهات تدبیر ربوبى اشاره مى‏کند البته آن جهاتى که با حق‏پوشى و ترک عبادت تناسب دارد.

مِن أَیِّ شَی‏ءٍ خَلَقَهُ:

o       معناى این جمله با کمکى که مقام مى‏دهد این است که: خداى تعالى انسان را از چه چیز خلق کرده که به خود اجازه طغیان و استکبار را مى‏دهد استکبار از ایمان و اطاعت،

·        و اگر فاعل در فعل «خلقه» را در این جمله و در جملات بعدى حذف کرده براى این بوده که اشاره کند به اینکه فطرت هر کسى مى‏داند که فاعل فعل خلقت و تقدیر سبیل کسى به جز خداى تعالى نیست حتى مشرکین هم به این معنا اعتراف دارند.

و اگر مطلب را در قالب استفهام آورد به این انگیزه بود که عجیب بودن مفاد «ما أَکفَرَهُ» را تاکید کند

·        و چون معمولا از چیزى تعجب مى‏شود که علت و سبب روشنى نداشته باشد، استفهام مذکور قهرا مى‏فهماند که

o       اولا این اصرار بشر در کفرش امرى عجیب است

o       و سپس مى‏پرسد آیا در این خلقت عجیب علتى بوده که باعث شده اینطور در کفرش افراط کند؟

·        آنگاه خودش پاسخ مى‏دهد به اینکه انسان هیچ دلیل و عذرى ندارد که کفرانگرى خود را مستند بدان کند

·        [اینکه انسان هیچ دلیل و عذرى ندارد که کفرانگرى خود را مستند بدان کند] چون او کسى است که از آبى پست خلق شده و چیزى از خلقت و تدبیر امور زندگى و مرگ و بعث خود را مالک نیست.

·        و کوتاه سخن اینکه: استفهام مذکور زمینه‏چینى است براى پاسخى که در جمله «مِن نُطفَةٍ خَلَقَهُ ...» مى‏دهد.

مِن نُطفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ:

·        نکره آمدن کلمه «نطفة» به منظور تحقیر آن است،

·        یعنى [انسان را] از نطفه‏اى خوار و بى‏مقدار آفریده،

·        پس کسى که اصل و نسبش آبى چنین پشیز است، حق ندارد با کفر خود طغیان کند، و از اطاعت، استکبار بورزد.

·        «فقدره» یعنى به او [انسان] در ذات و صفات و افعالش قدرت و توانایى داد،

·        پس او [انسان] نباید از آن حدى که برایش مقدر شده تجاوز کند، چون تدبیر ربوبى از هر سو به وى احاطه دارد،

·        و او [انسان] نمى‏تواند خودش مستقلا به خواسته خود برسد، اگر خدا برایش مقدر نکرده باشد.

ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ:

·        ظاهر سیاق این آیات که سیاقى نفى عذر از بشر در برابر کفر و استکبارش است، این است که مراد از سبیل -آن هم به طور مطلق- راه اطاعت خدا و امتثال اوامر او باشد، و یا به عبارت دیگر راه خیر و سعادت باشد.

·        در نتیجه آیه شریفه در معناى دفع دخل است،

·        چون وقتى گفته مى‏شود «مِن نُطفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» ممکن است شنونده پیش خود خیال کند که وقتى خلقت و تقدیر از هر جهت به انسان احاطه دارد، دیگر انسان در افعال ذات و صفاتش اختیارى از خود ندارد، زیرا همه آنها مقدر و از پیش معین شده است، چون با تقدیر، ضرورى الوجود و واجب التحقق مى‏شود، و دیگر اختیارى براى انسان باقى نمى‏ماند، پس انسان در کفر و فسقش هیچ دخالتى ندارد اگر فاسق مى‏شود به تقدیر الهى است، و اگر کافر مى‏شود به تقدیر او است، و انسان آنچه را که خدا خواسته و امر کرده به کرسى مى‏نشاند، و همین به کرسى نشاندنش نیز به تقدیر الهى است، پس دیگر نباید او را در مورد هیچ عملى ملامت کرد، و دعوت دینى براى او کارى بیهوده است، چون دعوت، فرع داشتن اختیار است، وقتى او از خودش اختیارى ندارد، دیگر انبیا به چه منظورى او را دعوت کنند.

·        به همین جهت این شبهه را با جمله «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» دفع نموده و فرمود: خلقت و تقدیر هر چند که خاص خداست، ولى این منافات ندارد با اینکه خود انسان هم اختیار داشته باشد،

·        و به همین خاطر صحیح باشد که

o       خدا هم در آنچه به او امر نموده از ایمان و اطاعت که راه رسیدن یک انسان به سعادت خویش است را به او یاد دهد،

o       و از او بخواهد که به اراده و اختیار خودش چنین و چنان کند،

·        پس فعلى که از انسان سر مى‏زند به اختیار خودش سر مى‏زند،

·        ولى در عین حال همین عمل متعلق تقدیر الهى نیز هست،

·        پس انسان در آنچه مى‏کند هم مختار است و هم مسئول،

·        هر چند که آنچه مى‏کند متعلق قدر هم هست،

ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقبَرَهُ:

·        کلمه «اماته» به معناى تحقق دادن به مرگ انسان است،

·        و مراد از «إقبار» دفن کردن مرده آدمى و پوشاندنش در شکم زمین است، البته این بر اساس غالب است، که عادت مردم بر آن جارى شده،

·        و به همین جهت نسبت در گور کردن را به خداى تعالى داده، چون او (به وسیله کلاغ در داستان هابیل) هدایتشان کرده و یا به دلها الهام کرد که مردگان خود را دفن کنند پس این عمل با خداى تعالى نسبتى دارد، همان طور که به خود مردم هم نسبتى دارد.

ثُمَّ إِذا شاءَ أَنشَرَهُ:

·        در مجمع البیان گفته: کلمه «انشار» به معناى زنده کردن بعد از مرگ به منظور تصرف است،

·        همچنان که جامه را بعد از تا کردن و پیچیدن دوباره باز مى‏کنند، (تا در آن تصرفى کنند)

·        پس مراد از این جمله این است که خداى تعالى هر وقت بخواهد مردگان در قبر را مبعوث مى‏کند،

·        و در این تعبیر اشاره‏اى هم به این معنا است که روز بعث را جز خداى تعالى کسى نمى‏داند.

کَلَّا لَمَّا یَقضِ ما أَمَرَهُ:

·        آنچه از سیاق به دست مى‏آید این است که کلمه «کلا» از سؤالى که از سیاق برمى‏خیزد ردع و جلوگیرى کند،

·        سؤالى که جمله «لَمَّا یَقضِ ما أَمَرَهُ» به آن اشاره دارد،

·        گویا بعد از آنکه اشاره شد به اینکه انسان مخلوقى است که از اولین لحظه وجودش تا به آخر تحت تدبیر خداى تعالى است، او است که وى را خلق مى‏کند و تقدیر مى‏نماید، و راه را برایش هموار مى‏سازد، مى‏میراند و در قبر مى‏کند، و مجددا از قبر بیرونش مى‏آورد، همه اینها نعمت‏هایى است از خداى تعالى، شخص مى‏پرسد:

o       حال که جریان بدین قرار است پس انسان چه باید بکند و چه کرد،

o       آیا در برابر مقام ربوبیت خاضع شد یا نه؟

o       و آیا شکر نعمت را بجاى آورد یا نه؟

·        در پاسخ فرموده: «کلا»، نه انسان چنین نکرد،

·        آنگاه مطلب را چنین توضیح داد که: «لَمَّا یَقضِ ما أَمَرَهُ» هرگز آنچه را خداى تعالى دستور داد به انجام نرساند بلکه کفران و نافرمانى کرد.

·        پس، از آنچه گذشت روشن شد که ضمیر در «یقض» به انسان برمى‏گردد،

·        و مراد از قضا نکردن انسان، به انجام نرساندن دستورات الهى است.

·        و نیز این معنا روشن شد که مذمت و ملامتى که در آیه آمده متوجه انسان طبیعى است،

·        یعنى [این آیه] مى‏خواهد بفرماید طبع انسان چنین است که اگر به خودش واگذار شود در کفر افراط مى‏کند،

·        و این همان مطلبى است که آیه زیر افاده‏اش مى‏کند «إِنَّ الإِنسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ»، که قهرا با انسانهایى منطبق مى‏شود که فعلا مبتلا به کفر و افراط در آن هستند، و با حق دشمنى مى‏ورزند.

فَلیَنظُرِ الإِنسانُ إِلى‏ طَعامِهِ:

·        این جمله به شهادت حرف «فاء» که در اولش آمده، متفرع بر جملات قبل است،

·        البته تفرع تفصیل بر اجمال است،

·        پس در این صورت، نظر و مطالعه انسان را پیرامون طعامى که مى‏خورد و با آن سد رمق مى‏کند و بقاى خود را تضمین مى‏نماید لازم مى‏داند

·        با اینکه نعمت طعام یکى از میلیونها نعمتى است که تدبیر ربوبى آنها را براى رفع حوایج بشر در زندگیش فراهم کرده،

·        و دستور مى‏دهد اگر در همین یک نعمت مطالعه کند، سعه تدبیر ربوبى را مشاهده خواهد کرد،

·        تدبیرى که عقلش را متحیر و مبهوت خواهد کرد،

·        آن وقت خواهد فهمید که خداى تعالى چقدر نسبت به صلاح حال انسان و استقامت امر او عنایت دارد، آن هم چه عنایتى دقیق و محیط.

·        و مراد از انسان -به طورى که گفته شده- غیر آن انسانى است که نامش در اول این فصل از آیات ذکر شد،

·        چون مراد از آن انسان، خصوص افرادى است که در کفر ورزیدن مبالغه مى‏کنند، به خلاف انسان در آیه مورد بحث، که مامور شده به طعام خود نظر کند، چون منظور از آن عموم انسانهاست،

·        و همین جهت [دلیلی که در جمله قبل آمده است] بود که دوباره کلمه «انسان» را ذکر کرد، و گر نه اگر منظور همان انسان مى‏بود، مى‏فرمود: «فلینظر الى طعامه» یعنى همان انسان که نامش را بردیم باید به طعام خود نظر کند.

أَنَّا صَبَبنَا الماءَ صَبًّا ... وَ لِأَنعامِکُم:

·        قرائتى که فعلا دائر در بین مسلمین است کلمه «أنا» را با فتحه همزه مى‏خوانند، که بنا بر آن جمله مورد بحث بیانى تفصیلى براى تدبیر خداى تعالى مى‏شود،

·        [بیان تفصیلیای] که چگونه طعام انسان را مى‏آفریند،

·        بله البته این مرحله ابتدایى از آن تدبیر تفصیلى است،

·        و گرنه بیان مستوفا و کامل آن خصوصیات که در نظام آفرینش طعام برقرار است، و نظام وسیعى که در همه این امور و روابط کونى که بین هر یک از آن امور و بین انسان برقرار است، چیزى نیست که بتوان‏ در چند آیه بیانش کرد، و عادتا از وسع و طاقت بیان بشرى بیرون است.

·        و کوتاه سخن اینکه: کلمه «صب» در جمله مورد بحث به معناى ریختن آب از بلندى است،

·        و منظور در اینجا فرو فرستادن بارانها بر زمین براى رویاندن گیاهان است،

·        و بعید نیست که شامل جارى ساختن چشمه‏ها و نهرها نیز بشود،

·        چون آبهاى زیر زمینى هم از ذخایرى است که به وسیله باران پدید مى‏آید.

ثُمَّ شَقَقنَا الأَرضَ شَقًّا:

·        ظاهر این آیه این است که منظور از «شق» شکافتن زمین به وسیله جوانه گیاهانى است که از زمین سر در مى‏آورند،

·        و به همین جهت این جمله را با کلمه «ثم» و جمله بعدى را با حرف «فاء» به جمله «أَنَّا صَبَبنَا الماءَ» عطف کرد.

فَأَنبَتنا فِیها حَبًّا:

·        ضمیر در «فیها» به کلمه «ارض» برمى‏گردد،

·        و مراد از حب جنس حبوباتى است که به مصرف غذاى انسان مى‏رسد، مانند گندم و جو و نخود و عدس و امثال اینها،

·        و همچنین منظور از کلمه «عنب» در جمله بعدى جنس آن است، و همچنین «قضب» و غیر اینها.

وَ عِنَباً وَ قَضباً:

·        عنب به معناى انگور است، ولى به درخت آن نیز عنب گفته مى‏شود، و شاید در اینجا منظور همین درخت انگور باشد، نظیر زیتون که هم به میوه درخت گفته مى‏شود، و هم به درخت آن

·        و کلمه «قضب» به معناى سبزیجات تر و تازه است، که انسان آن را مى‏خورد. و این کلمه در اصل به معناى قطع است، و سبزیجات را اگر قضب خوانده‏اند به خاطر این است که پى در پى قطع مى‏شود.

·        وَ زَیتُوناً وَ نَخلًا: معناى این دو کلمه معروف است.

·        وَ حَدائِقَ غُلباً:

·        کلمه «حدائق» جمع حدیقه است، که به معناى بوستانى تفسیر شده که اطرافش دیوار کشیده باشند،

·        و کلمه «غلب» جمع غلباء است، گفته مى‏شود «شجرة غلباء» یعنى درختى بزرگ و کلفت، پس «حدائق غلب» به معناى بوستانى است که درختانش عظیم و کلفت باشد.

·        وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا: بعضى گفته‏اند: کلمه «فاکهة» به معناى مطلق میوه‏هاست. و بعضى گفته‏اند: همه میوه‏ها را شامل مى‏شود، الا انگور و انار را. بعضى دیگر گفته‏اند: اگر در بین مصادیق فاکهه، خصوص زیتون و نخل را آورد، براى این بود که نسبت به آن دو اعتناى‏ بیشترى داشته،

·        و کلمه «أب» (با تشدید «باء») به معناى گیاه و چراگاه است.

مَتاعاً لَکُم وَ لِأَنعامِکُم:

·        کلمه «متاعا» مفعول له است،

·        مى‏فرماید: «ما آنچه از خوردنیها که رویاندیم براى این بود که شما و چهار پایان را که شما به خود اختصاص داده‏اید، بهره‏مند و سیر کنیم»،

·        و اگر در این جمله از سیاق غیبت «فَلیَنظُرِ الإِنسانُ» به خطاب «کم» التفات شده، براى آن بوده که منت تدبیر خود و اِنعام نعمتش را تاکید کرده باشد.

فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ:

·        این جمله اشاره است به سرانجام آن تدبیرى که در این آیات ذکر شده بود،

·        تدبیر عام ربوبى و تدبیر خصوصیاش در رابطه با انسان،

·        و اینکه این تدبیر سرانجامش به کجا منتهى مى‏شود،

·        و امرى که خداى تعالى به انسانها کرد تا او را بندگى کنند، آیا انسان این امر را به انجام رسانید یا خیر؟

·        و آن سرانجام همان روز صاخه (قیامت) است،

·        که [در آن روز] انسان جزاى اعمال خود را دریافت مى‏کند.

·        کلمه «صاخه» به معناى صیحه شدیدى است که از شدتش گوشها کر شود، و منظور از آن نفخه صور است.

یَومَ یَفِرُّ المَرءُ مِن أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ:

·        این آیه به شدت روز قیامت اشاره مى‏کند،

·        شدت آن روز به حدى است که اقرباى انسان و نزدیکانش که

o       یک روز طاقت فراقشان را نداشت

o       و آنها را یاور و بازوى خود در زندگى مى‏پنداشت،

o       و همواره به آنان پناه مى‏برد،

امروز از همه آنان مى‏گریزد،

·        [از همه آنان میگریزد] براى اینکه شدت، آنچنان احاطه مى‏کند که نمى‏گذارد آدمى به یاد چیزى و کسى بیفتد، و اعتنایى به غیر خود کند، حال غیر خودش هر که مى‏خواهد باشد،

·        آرى بلا و مصیبت وقتى عظیم باشد و شدت یابد، و بر آدمى چیره شود، آنچنان آدمى را به خود جذب مى‏کند که از هر فکر و تلاشى منصرفش مى‏سازد.

·        دلیل بر این معنا آیه بعدى است که مى‏فرماید: «لِکُلِّ امرِئٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأنٌ یُغنِیهِ» یعنى براى هر فردى از ایشان، به قدر کفایت که نگذارد به چیز دیگرى بیندیشد گرفتارى هست.

وُجُوهٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُستَبشِرَةٌ:

·        این آیه بیان مى‏کند که در آن روز مردم به دو قسم منقسم مى‏شوند، قسمى اهل سعادت، و قسمى دیگر اهل شقاوت،

·        و [این آیه] اشاره مى‏کند به اینکه هر یک از این دو طایفه با سیما و قیافه‏اش شناخته مى‏شود،

·        اهل سعادت چهره‏هایى نورانى و درخشنده دارند،

o       که فرح و سرور

o       و انتظار آینده‏اى خوش از آن چهره‏ها هویداست،

·        پس معناى «مستبشره» همین است که از دیدن منزلگاه خود که به زودى بدانجا منتقل مى‏شوند خوشحالند.

وَ وُجُوهٌ یَومَئِذٍ عَلَیها غَبَرَةٌ:

·        کلمه «غبرة» به معناى غبار و کدورت است،

·        که منظور از آن [غبره] سیما و نشانه‏هاى غم و اندوه است.

·        تَرهَقُها قَتَرَةٌ: یعنى سیاهى و تاریکى بر آن چهره‏ها نشسته.

·        در این چهار آیه حال دو طایفه را، با بیان حال چهره‏هایشان بیان کرده، چون چهره و قیافه آینه دل است، هم مسرت درونى در آن جلوه مى‏کند و هم اندوه و گرفتارى.

أُولئِکَ هُمُ الکَفَرَةُ الفَجَرَةُ:

·        یعنى این طایفه جامع بین دو صفت کفر و فجورند،

o       کفر که کار قلب،

o       و فجور که کار بدنى و به معناى گناهان شنیع است،

·        و ممکن هم هست منظور از کفر، کفران نعمت‏ها، و منظور از فجور همان گناهان باشد،

·        و این جمله تعریف طایفه دوم است، که اهل شقاوتند،

·        چیزى که هست در این آیات طایفه اول، یعنى اهل سعادت، را به مثل چنین تعریفى توصیف نکرده،

·        و این [عدم توصیف] بدان جهت بوده که سیاق کلام و غرض اصلى، بیان حال طایفه دوم بوده، و مى‏خواسته آن طایفه را انذار و از سرانجام وخیمى که در پیش دارند بیم دهد.

 گام سوم: صوت سوره عبس (آقای اخوت)

۱ نظر ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۲
گردان طاها

بسم رب محمد و آل محمد

 

گام اول: بررسی مفاهیم واژگان سوره از کتاب التحقیق فی کلمات القرآن 

 

ضحی

الزمان الّذی تشرق فیه الشمس على ناحیة، فی قبال العشاء و اللیل. ‏

مدت زمانی که خورشید نورش را در آسمان میگستراند. در مقابل عشا و شب است.

لیل

أنّ اللیل یطلق على ما یقابل النهار، فانّ النهار هو الزمان الممتدّ من أوّل طلوع الشمس الى غروبها، و النظر فیه الى الزمان بلحاظ انبساط الضیاء من الشمس، فی قبال اللیل إذا أظلم و غشى النور، فاللیل یقابل النهار.

روز زمان ممتد از اول طلوع خورشید تا غروب آن است. در روز نور خورشید گسترده میشود در حالی که شب از این نور پوشیده شده و از آن خبری نیست. پس شب در مقابل روز است.

سجی

هو جریان شی‏ء الى أن یثبت و یستدیم على حالة.

جریان یافتن چیزی تا اینکه ثابت شده و استمرار یابد.

دعع

(ودّع)

هو الدفع بشدّة و عنف.

دفع کردنی که همراه با شدت، سختی و بدون مدارا  است.

قلا

هو التضیق و التشدید

تنگ گرفتن و شدت عمل به خرج دادن را گویند.

اخر

(آخره)

هو التأخّر و هو ما یقابل التقدّم. فآخر کفاعل.

به معنای بعد است. و آخر بر وزن فاعل به معنای چیزی است که بعد میآید و آخرت مونث آن است.

اول

(أولی)

هو التقدّم بحیث یترتّب علیه آخر

أوّل به معنای چیزی است که بعد دارد؛ و أولی مؤنث آن است.

عطو

(یعطی)

هو إیتاء شی‏ء لشی‏ء بمقتضى ما فی النفس من عظمة أو التزام، من دون نظر الى جهة تملیک أو غرض أو عوض أو غیرها.

فیلاحظ فی الإعطاء قیدان: الإیتاء، و اقتضاء النفس.

دادن چیزی به چیزی به خاطر عظمت یا التزامی که دهنده بر خود قرار داده است، بدون اینکه به ملکیت در آوردن آن را و یا داشتن عوض و ... را ازطرف او در نظر داشته باشد.

پس در اعطا دو قید دادن و اقتضای نفس (دهنده) وجود دارد.

رضی

(ترضی)

هو موافقة المیل بما یجری علیه و یواجهه.

به معنای موافقت میل به آنچه جاری است و با آن مواجه میشود، است.

وجد

(یجد)

هو إدراک شی‏ء على حالة حادثة.  فیلاحظ فی الأصل قیدان: الإدراک، و حصول حالة حادثة. ثمّ إنّ مفهوم الأصل یقتضى وجود مفعولین.

دریافت چیزی بر حالتی به وجود آمده و جدید را گویند. این مفهوم دو مفعولی است.

یتم

(یتیم)

هو انقطاع عمّا یتعلّق به و انفراد فى ضعف‏. الیتم بفقدان الأب المربّى المدبّر المدیر لمعیشته و اموره‏.

قطع شدن از چیزی که به آن تعلق وجود دارد و به تنهایی در ضعف قرار گرفتن را گویند. یتیم کسی است که مربی و سرپرست امور و معیشت خود را از دست داده است.

اوی

(آوی)

هو القصد ابتداء أو عودا الى مقام مادیّا أو معنویّا بقصد السکنى و الاستقرار أو الاستراحة.

به معنای قصد ابتدایی یا بازگشتی به محل و مقامی مادی یا معنوی برای سکنی گزیدن یا استراحت کردن را گویند.

عیل

(عائل)

هو ما یقابل العول، و سبق أنّ العول عبارة عن استیلاء فی استعلاء، فالعیلة عبارة عن صیرورة تحت استیلاء و استعلاء، و من آثاره الافتقار و الفاقة و الحاجة.

عیل در مقابل عول است و عول به معنای چیرگی در برتری است. پس عیله به معنای در چیرگیِ کسی قرار گرفتن است و از آثار آن فقر و نیازمندی است.

غنی

(أغنی)

هو ما یقابل الفقر، أى عدم و الاحتیاج.

بر خلاف فقر و نداری و احتیاج است. غنا به معنای بی نیازی است.

سئل

(سائل)

هو طلب أمر عن شخص، و المطلوب أعمّ من أن یکون خبرا أو مالا أو علما أو عطاء أو شیئا آخر.

درخواست چیزی اعم از خبر یا مال یا علم یا عطا یا چیز دیگر از کسی است.

قهر

(تقهر)

هو إعمال الغلبة، أى الغلبة فی مقام الإجراء و العمل. و سبق أنّ الغلبة هو تفوّق فی قدرة.

اعمال غلبه در مقام اجرا یا عمل را گویند. غلبه به معنای برتری در قدرت است. پس قهر به معنای اعمال غلبه و تفوق در اجرای کاری است.

نهر(تنهر)

هو جریان فی تدافع و قوّة و حدّة.

به معنای جریان تدافعی با شدّت و حدّت است.

نعم

(نعمه)

هو طیب عیش و حسن حال.

نعم به معنای زندگی خوش و حال نیک است و نعمت بر وزن فِعلَه بر نوع خاصی از آن دلالت میکند.

حدث

(حدّث)

هو تکوّن شی‏ء فی زمان متأخّر.

به معنای به وجود آمدن چیز جدید است.

 

شرح

(نشرح)

هو بسط مخصوص فی موضوع، و یقابله القبض.

شرح به معنای گسترش مخصوص در موضوعی است. در مقابل قبض است.

وضع

(وضعنا)

هو جعل شی‏ء فی محل‏.

فمفاهیم الانخفاض و الانحطاط و السقوط و الخشوع و الخسران و الترک و الافتراء و غیرها: إنّما هی من لوازم الأصل و آثاره باختلاف موارد الاستعمال و اقتضائها.

قرار دادن چیزی در محلی است.

با توجه به موارد استفاده و لوازم و آثار آن، قابل توجه است که «قرار دادن» در مفهوم وضع با پایین گذاشتن همراه است.

وزر

إنّ الوزر صفة و یدلّ على ثقالة فی شی‏ء محمولة على شی‏ء أو محلّ.

به سنگینی چیزی که بر محل یا چیز دیگری حمل شده، گویند.

نقض

(أنقض)

هو نکث ما احکم و حلّه.

نقض به شکستن و باز کردن چیزی که محکم شده باشد گویند.

ظهر[1]

هو مطلق بدوّ فی قبال البطون، بأىّ کیفیّة کان.

و فی الحیوان و الإنسان بلحاظ البدن: الجهة الّتى تقابل البطن، و فی الإنسان أیضا قریب من هذا، فانّ فی ظهره من القوّة و التحمّل و الصلابة و الشدّة ما لیس فی جهة البطن.

به آشکار بودن واضح و قهری چیزی است.

عضو بدن در انسان و حیوان است که در جهت مقابل بطن است. در پشت، قوت و تحمل و صلابت و شدت به نسبت بطن وجود دارد.

رفع

(رفعنا)

هو ما یقابل الخفض.

چیزی را در بلندا قرار دادن است.

ذکر

هو التذکّر فی قبال الغفلة و النسیان، و هذا المعنى أعمّ من التذکّر بالقلب أو باللسان.

به یادآوری در مقابل فراموشی یا غفلت گویند. این معنی میتواند اعم از تذکر به قلب یا به زبان باشد.

عسر

هو ما یقابل الیسر أى شدّة فی صعوبة و مضیقة.

به سختیها و تنگناهای شدید گفته میشود.

یسر

هو سهولة فى سعة، و یقابلها العسر.

به سهولت در کارها گفته میشود.

فرغ(فرغت)

هو التخلّى عن اشتغال.

از اشتغال خارج شدن را گویند.

نصب

(انصب)

هو تثبیت شی‏ء فی محلّ بالاقامة و الرفع الظاهر.

ثابت کردن چیزی در محلی با سرپا کردن آن است.

رغب(ارغب)

هو المیل الأکید.

به میل فراوان گویند.

 

 

ب. گزاره‌های تفسیر المیزان درباره سوره مبارکه ضحی[2]و[3]

وَ الضُّحى‏ وَ اللَّیلِ إِذا سَجى‏:

·        این دو آیه سوگند به ضحى و لیل است،

·        و کلمه «ضحى» به طورى که در مفردات آمده به معناى گسترده شدن نور خورشید است.

·        ولى بعدها آن زمانى را که نور خورشید گسترده مى‏شود نیز ضحى نامیدند،

·        و مصدر «سجو» که فعل سجى مشتق از آن است، وقتى در کلمه لیل استعمال مى‏شود، معناى سکونت و آرامش شب را مى‏دهد،

·        پس «سجو اللیل» آن هنگامى است که ظلمت شب همه جا را فرا گیرد.

ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‏:

·        تودیع مصدر فعل «ودع» به معناى ترک است،

·        و کلمه «قلى» (به کسره قاف) به معناى بغض و یا شدت بغض است،

·        و این آیه جواب دو سوگند اول سوره است،

·        و مناسبت نور روز با مسأله وحى، و تاریکى شب با انقطاع وحى بر کسى پوشیده نیست.

وَ لَلآخِرَةُ خَیرٌ لَکَ مِنَ الأُولى:

·        این آیه در معناى ترقى دادن مطلب نسبت به مفاد آیه قبل است،

·        و مفاد آیه قبلى موقف کرامت و عنایت الهى را براى رسول خدا صلی الله علیه و آله اثبات مى‏کرد،

·        در این آیه مى‏فرماید تازه زندگى دنیاى تو با آن کرامت و بزرگى که دارى، و با آن عنایتى که خداى تعالى به تو دارد در برابر زندگى آخرتت چیزى نیست،

·        و زندگى آخرت تو از دنیایت بهتر است.

وَ لَسَوفَ یُعطِیکَ رَبُّکَ فَتَرضى‏:

·        این آیه شریفه آیه قبل را تثبیت مى‏کند

·        و [این آیه] مى‏فرماید: در زندگى آخرت خداى تعالى‏ آن قدر به تو عطا مى‏کند تا راضى شوى،

·        هم عطاى خدا را مطلق آورده، و هم رضایت رسول خدا صلی الله علیه و آله را.[4]

أَ لَم یَجِدکَ یَتِیماً فَآوى‏:

·        این آیه و دو آیه بعدش به بعضى از نعمت‏هاى بزرگى اشاره مى‏کند که خداى تعالى به آن جناب انعام کرده بود،

·        آرى رسول خدا صلی الله علیه و آله هنوز در شکم مادر بود که پدرش از دنیا رفت، و دو سال بود که مادرش درگذشت، و هشت ساله بود که کفیل و سرپرستش و جدش عبدالمطلب از دنیا رفت، و از آن به بعد در تحت تکفل عمویش ابوطالب قرار گرفت.[5]

وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى‏:

·        مراد از «ضلال» در اینجا گمراهى نیست، بلکه مراد عدم هدایت است،

·        و منظور از هدایت نداشتن رسول خدا صلی الله علیه و آله، حال خود آن جناب است،

·        و یا صرف نظر از هدایت الهى [آیه] مى‏خواهد بفرماید اگر هدایت خدا نباشد تو و هیچ انسانى دیگر از پیش خود هدایت ندارید مگر به وسیله خداى سبحان،

·        پس رسول خدا صلی الله علیه و آله هم، نفس شریفش با قطع نظر از هدایت خدا ضاله و بى راه بود،

·        هر چند که [پیامبر] هیچ روزى از هدایت الهى جدا نبوده و از لحظه‏اى که خلق شده بود ملازم با آن بود،

·        در نتیجه آیه شریفه در معناى آیه زیر است، که مى‏فرماید: «ما کُنتَ تَدرِی مَا الکِتابُ وَ لَا الإِیمانُ»،

·        و از همین باب است کلام موسى که بنا به حکایت قرآن کریم از آن جناب گفته بود: «فَعَلتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ»، یعنى هنوز به هدایت رسالت اهتدا نشده بودم.[6]

وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغنى‏:

·        کلمه «عائل» به معناى تهى دستى است که از مال دنیا چیزى ندارد،

·        و رسول خدا صلی الله علیه و آله همین طور بود، و خداى تعالى او را بعد از ازدواج با خدیجه دختر خویلد (علیها السلام) بىنیاز کرد، و خدیجه تمامى اموالش را با همه کثرتى که داشت به آن جناب بخشید.[7]

فَأَمَّا الیَتِیمَ فَلا تَقهَر:

·        راغب مى‏گوید: کلمه «قهر» به معناى غلبه کردن بر کسى است، اما نه تنها غلبه کردن، بلکه غلبه توأم با خوار کردن او، و قهر به یک یک این دو معنا هم گفته مى‏شود.

وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنهَر:

·        کلمه «نهر» که مصدر فعل نهى «لا تنهر» است، به معناى زجر و رنجاندن با غلظت و خشونت است.

وَ أَمَّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث:

·        کلمه «تحدیث» که مصدر فعل امر «حدث» است، وقتى در نعمت به کار رود -تحدیث نعمت- به معناى ذکر و یاد آورى و نشان دادن آن است،

·        حال [این یادآوری و ذکر و نشان دادن] یا به زبان و یا به عمل [است]،

·        و این عمل [تحدیث نعمت] شکر نعمت است،

·        و اوامر و نواهى این چند آیه، یعنى خوار نکردن یتیم، و نرنجاندن فقیر، و نشان دادن نعمت، دستور به همه مردم است، هر چند که خطاب متوجه به شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله شده.

·        و این آیات سه‏گانه به خاطر اینکه حرف «فاء» در ابتداى آیه اولى درآمده نتیجه‏گیرى از آیه قبل است که عنایات الهى نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله را مى‏شمرد،

·        گویا فرموده:

o       تو طعم ذلتى را که یتیم مى‏چشد چشیده‏اى، و ذلت و شکسته شدن دل او را احساس کرده‏اى، پس هیچ یتیمى را خوار مشمار، و مال او را هم خوار مدار و در آن تجاوز مکن،

o       و نیز تو تلخى گمراهى و احتیاج به هدایت را، و تلخى فقر و تهىدستى را درک کرده‏اى، پس هیچ سائلى را که از تو مى‏خواهد حاجتش را برآورى از خود مران، حاجتش اگر هدایت است و اگر معاش است برآور،

o       و تو طعم انعام خدا را بعد از فقر و تهى‏دستى چشیده‏اى، و ارزش جود و کرم و رحمت خدا را مى‏دانى، پس نعمت او را سپاس گوى، و همه جا نعمتش را یادآور شو، و از مردم پنهانش مدار.[8]

گزاره‌های تفسیر المیزان درباره سوره مبارکه انشراح[9]

در این سوره رسول خدا صلی الله علیه و آله را امر مى‏کند به اینکه کمر خدمت در راه خدا ببندد،

و به سوى او رغبت کند،

و به این منظور نخست منت‏هایى که بر او نهاده، تذکر مى‏دهد.

این سوره هم مى‏تواند مکى باشد و هم مدنى، ولى سیاق آیاتش به مدنى بودن سازگارتر است.

و در بعضى از روایات وارده از ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده که فرموده‏اند: سوره «و الضحى» و سوره «الم نشرح» یک سوره‏اند،[10]

أَ لَم نَشرَح لَکَ صَدرَکَ:

·        راغب گفته: کلمه «شرح» در اصل لغت به معناى باز کردن گوشت و امثال آن است، وقتى گفته مى‏شود: «شرحت اللحم» معنایش این است که گوشت باز شد، و «شرحت اللحم» معنایش این است که من گوشت را باز کردم،

·        و از جمله موارد استعمالش «شرح صدر» است، که معنایش باز شدن و گستردگى سینه به نور الهى و سکینتى از ناحیه خدا و روحى از او است،

·        و در قرآن فرموده: «أَ لَم نَشرَح لَکَ صَدرَکَ» و نیز فرموده: «فَمَن شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ».

·        ترتب آیات سه‏گانه اول سوره که مضمون هر یک مترتب بر آیه قبل است،

o       و سپس تعلیل آنها به آیه «فَإِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً» که از ظاهرش برمى‏آید که با وضع رسول خدا صلی الله علیه و آله در اوایل بعثتش و اواخر آن منطبق باشد،

o       و سپس تکرار این تعلیل

o       و نیز تفریع دو آیه آخر سوره بر ما قبل

همه شاهد بر آنند که مراد از شرح صدر رسول خدا صلی الله علیه و آله، گستردگى و وسعت نظر وى است،

·        [مراد از شرح صدر رسول خدا صلی الله علیه و آله گستردگى و وسعت نظر وى است] به طورى که

o       ظرفیت تلقى وحى را داشته باشد،

o       و نیز نیروى تبلیغ آن،

o       و تحمل ناملایماتى را که در این راه مى‏بیند داشته باشد،

·        و به عبارتى دیگر نفس شریف آن جناب را طورى نیرومند کند که نهایت درجه استعداد را براى قبول افاضات الهى پیدا کند.

وَ وَضَعنا عَنکَ وِزرَکَ الَّذِی أَنقَضَ ظَهرَکَ:

·        کلمه «وزر» به معناى بار سنگین است،

·        و «انقاض ظهر» به معناى شکستن پشت کسى است، شکستنى که صدایش به گوش برسد، آن طور که از تخت و کرسى و امثال آن وقتى کسى روى آن مى‏نشیند، و یا چیز سنگینى روى آن مى‏گذارند صدا برمى‏خیزد،

·        و مراد از «انقاض ظهر» (غالبا) معناى لغوى آن نیست، (چون کسى پشت کسى را آن طور نمى‏شکند که صداى تخت و کرسى کند)، بلکه منظور ظهور آثار سنگینى وزر بر آدمى است، ظهورى بالغ.

·        و «وضع وزر» به معناى از بین بردن آن سنگینى است، که رسول خدا صلی الله علیه و آله احساسش مى‏کرد،

·        و جمله «وَ وَضَعنا عَنکَ وِزرَکَ» عطف است بر جمله «أَ لَم نَشرَح ...»،

·        [جمله «وَ وَضَعنا عَنکَ وِزرَکَ» عطف است بر جمله «أَ لَم نَشرَح ...»] چون معنایش «قد شرحنا لک صدرک» است،

·        در نتیجه معناى دو جمله چنین مى‏شود: «محققا ما سینه‏ات را گشودیم، و سنگینى‏هایى که بر دوشت بود برداشتیم.»

·        و مراد از وضع وزر رسول خدا صلی الله علیه و آله -به طورى که از سیاق بر مى‏آید، و قبلا هم اشاره کردیم- این است که دعوت آن جناب را انفاذ و مجاهداتش در راه خدا را امضا نمود،

·        به این معنا که اسباب پیشرفت دعوتش را فراهم کرد، چون رسالت و دعوت و فروعات آن ثقلى بود که به دنبالش شرح صدر بر آن جناب تحمیل نمود.[11]

وَ رَفَعنا لَکَ ذِکرَکَ:

·        رفع ذکر به معناى بلند آوازه کردن کسى است، به طورى که نامش و گفتگویش از همه نامها و همه خاطره‏ها بلندتر باشد،

·        و خداى تعالى نام آن حضرت را چنین کرد (همه جا سخن از آن حضرت بود)،

·        و یکى از مصادیق رفع ذکر آن جناب این است که خداى تعالى نام او را قرین نام خود کرد،

·        و در نتیجه در مسأله شهادتین که اساس دین خداست، نام او [پیامبر] قرین نام پروردگارش قرار گرفت،

·        و بر هر مسلمانى واجب کرد که در هر روز در نمازهاى پنجگانه واجب نام آن جناب را با نام خداى تعالى به زبان جارى سازد،

·        و لطفى که در آیه مورد بحث به کار رفته از نظر خواننده دور نماند، و آن این است که: بعد از کلمه «وضع» در آیه سابق کلمه «رفع» را که درست مقابل آن است آورد.

فَإِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا:

·        بعید نیست این آیه تعلیل مطالب گذشته، یعنى وضع وزر و رفع ذکر باشد،

·        چون رسالتى که خداى تعالى بر آن جناب تحمیل کرده،

o       و دستور داد مردم را به سوى آن دعوت کند سنگین‏ترین بارى است که بر یک بشر تحمیل شود،

o       و معلوم است که با قبول این مسئولیت کار بر آن جناب دشوار شده،

o       و همچنین تکذیبى که قومش نسبت به دعوتش نموده

o       و استخفافى که به آن جناب کردند،

o       و اصرارى که در محو نام او مى‏ورزیدند،

همه براى آن جناب دشوارى روى دشوارى بوده،

·        و خداى تعالى در آیه قبلى فرمود: ما این دشوارى‏ها را از دوش تو برداشتیم،

·        و معلوم است که این عمل خداى تعالى [برداشتن دشواریها از دوش پیامبر] مانند همه اعمالش بر طبق سنتى بوده که در عالم به جریان انداخته،

·        و آن [سنت] این است که همیشه بعد از هر دشوارى سهولتى پدید مى‏آورد،

·        و به همین جهت مطلب دو آیه قبل را تعلیل کرده به اینکه اگر از تو وضع وزر کردیم، و اگر نامت را بلند ساختیم، براى این بود که سنت ما بر این جارى شده که بعد از عسر، یسر بفرستیم،

·        و بنا بر این احتمال، لام در کلمه «العسر» لام جنس خواهد بود، نه لام استغراق، مى‏خواهد بفرماید جنس عسر این طور است که به دنبالش یسر مى‏آید، نه تمامى فرد فرد عسرها،

·        و بعید هم نیست که یسر یا عسر از مصادیق سنتى دیگر باشد، و آن سنت تحول حوادث و تقلب احوال و بىدوامى همه شئون زندگى دنیاست.[12]

إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا:

·        این جمله تاکید آیه قبل و تثبیت آن است.[13]

·        تنوینى که در کلمه «یسرا» است به قول بعضى براى بزرگداشت یسر است، و مى‏فهماند با هر عسر، یسرى گرانقدر مى‏آید، ولى به نظر ما تنوین تنویع است، و مى‏خواهد بفرماید با هر دشوارى نوعى گشایش هست،

·        و منظور از کلمه «مع؛ با» واقع شدن یسر به دنبال عسر است،

·        نه اینکه منظور از معیت [معیت عسر و یسر] این باشد که یسر و عسر در زمان واحد تحقق مى‏یابد.

فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب وَ إِلى‏ رَبِّکَ فَارغَب:

·        این آیه خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله است،

·        و مطلبش به خاطر اینکه حرف «فاء» در آغازش آمده نتیجه‏گیرى از بیان آیات قبل است،

·        [آیات قبل] که سخن از تحمیل رسالت و دعوت بر آن جناب داشت، و منت‏هاى خدا را بر او که شرح صدرش داده، وزر را از او برداشت، و نامش را بلند آوازه کرد، بر مى‏شمرد، و در آخر، همه اینها را از باب یسر بعد از عسر دانست.

·        و بنابراین، معنایش این مى‏شود: حال که معلوم شد هر عسرى که تصور شود بعدش‏ یسر مى‏آید،

·        و زمام عسر و یسر تنها به دست خداست و لا غیر،

·        [زمام عسر و یسر تنها به دست خداست] پس هر گاه از انجام آنچه بر تو واجب شده فارغ شدى نفس خود را در راه خدا، یعنى عبادت و دعا، خسته کن،

·        و در آن [کار فوق] رغبت نشان بده، تا خدا بر تو منت نهاده، راحتى که دنبال این تعب است و یسرى که دنبال

این عسر است، به تو روزى فرماید.[14]و[15]

گام سوم: صوت جلسات

جلسه  یازدهم: قسمت اول     قسمت دوم       قسمت سوم

صوت تکمیلی  ازآقای اخوت (سوره ضحی):  قسمت اول      قسمت دوم


گام چهارم:متن هایی پیرامون سوره

گردان حضرت آمنه


گام پنجم: کلیپ سوره
در شهری که پر از آدم است...

[1]  قاموس قرآن، ج‏4، ص 275 : (به فتح ظ) پشت. معنى اصلى کلمه بنا بر قول راغب همین است و معانى دیگر به اعتبار آن است.

[2] ترجمه المیزان، ج‏20، ص 522-527

[3] ترجمه المیزان، ج‏20، ص 522: بیان: بعضى (مجمع البیان‏) گفته‏اند: چند روزى به رسول خدا صلی الله علیه و آله وحى نشد، به طورى که مردم گفتند خدا با او وداع کرده، در پاسخشان این سوره نازل شد و خداى تعالى به این وسیله آن حضرت را شاد کرد، و در سوره مورد بحث، هم احتمال مکى بودن هست و هم مدنى بودن.

[4] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: ولى بعضى از مفسرین گفته‏اند: این آیه ناظر است به هر دو زندگى رسول خدا صلی الله علیه و آله، هم به زندگى دنیایى‏اش، و هم به زندگى آخرتیاش.

[5] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: بعضى گفته‏اند: مراد از یتیم در این آیه پدر مرده نیست، بلکه منظور بىنظیر بودن است همچنان که درّ بىنظیر را هم درّ یتیم مى‏گویند، و معناى این آیه این است که: مگر نبود که خدا تو را فردى بىنظیر از بین مردم دانست، و در نتیجه مردم را دور تو جمع کرد؟

[6] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: قریب به این معنا گفتار بعضى  از مفسرین است که گفته‏اند: مراد از ضلالت، از دست دادن علم است، همچنان که در آیه «أَن تَضِلَّ إِحداهُما فَتُذَکِّرَ إِحداهُمَا الأُخرى‏»، ضلالت به این معنا آمده، و مؤیدش آیه زیر است که مى‏فرماید: «وَ إِن کُنتَ مِن قَبلِهِ لَمِنَ الغافِلِینَ».

بعضى دیگر گفته‏اند: معنایش این است که خدا تو را در بین مردم گمشده یافت، مردم تو را نمى‏شناختند، و قدرت را نمى‏دانستند، و او مردم را به سوى تو و اینکه چه کسى هستى دلالت و هدایت کرد.

بعضى دیگر گفته‏اند: این آیه به گم شدن رسول خدا صلی الله علیه و آله در راه هوازن و مکه اشاره دارد، آن زمان که رسول خدا صلی الله علیه و آله در دامن حلیمه سعدیه دختر ابى ذؤیب بود، و حلیمه به طورى که در روایت آمده مى‏خواست وى را به جدش عبدالمطلب برساند، در بین راه متوجه شد که محمد صلی الله علیه و آله نیست.

بعضى دیگر گفته‏اند: اشاره است به آن واقعه‏اى که در کودکى آن جناب رخ داد، و در دره‏هاى مکه گم شد.

و بعضى  آیه را اشاره به داستان گم شدنش در راه شام دانسته‏اند که با عمویش ابوطالب در کاروان میسره غلام خدیجه به شام مى‏رفت، و در بین راه ناپدید شد.

و بعضى دیگر وجوه دیگرى ذکر کرده‏اند که ضعفش براى هر خواننده‏اى روشن است.

[7] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: ولى بعضى گفته‏اند: مراد از اغناء، استجابت دعاى آن حضرت است.

[8] بحث روایی سوره در تفسیر المیزان:

در تفسیر قمى در ذیل آیه «وَ الضُّحى‏» امام فرموده: ضحى به معناى بلند شدن نور خورشید است، «وَ اللَّیلِ إِذا سَجى‏» یعنى شب در هنگامى که همه جا را تاریک کند.

و در همان کتاب در معناى جمله «وَ ما قَلى‏» فرموده: یعنى و تو را دشمن نداشت.

و سیوطى در الدر المنثور در ذیل آیه «وَ لَسَوفَ یُعطِیکَ رَبُّکَ فَتَرضى‏» از ابن ابى شیبه از ابن مسعود روایت آورده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ما اهل بیتى هستیم که خداى تعالى براى ما آخرت را بر دنیا برگزید و ترجیح داد، و لذا فرمود: «وَ لَسَوفَ یُعطِیکَ رَبُّکَ فَتَرضى‏».

و در همان کتاب است که عسکرى در کتاب «المواعظ» و ابن لال و ابن نجار، از جابر بن عبدالله روایت کرده‏اند که گفت: روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله بر على و فاطمه وارد شد، دید فاطمه مشغول دستاس کردن است، در حالى که به جاى لباس، حله شتر بر خود افکنده، همین که چشمش به او افتاد فرمود: یا فاطمه بشتاب و تلخى دنیا را بچش، براى فردا و نعیم آخرتش، دنبال این جریان بود که آیه «وَ لَسَوفَ یُعطِیکَ رَبُّکَ فَتَرضى‏» نازل شد.

مؤلف: در این روایت دو احتمال وجود دارد: یکى اینکه خواسته باشد بگوید آیه مذکور نخست به تنهایى بعد از آیات قبلش نازل شد، و بعدها بقیه آیات سوره به آن ملحق گردید، دوم اینکه سوره همه‏اش یکباره نازل شد، و در خصوص این داستان، آیه مورد بحث دوباره نازل شده باشد.

و در همان کتاب است که ابن منذر و ابن مردویه و أبونعیم -در کتاب الحلیه- از طریق حرب بن شریح روایت کرده‏اند که گفت: من به ابىجعفر محمد بن على بن الحسین (امام باقر) علیه السلام گفتم: به نظر شما این شفاعتى که اهل عراق بر سر زبانها دارند حق است؟ فرمود: آرى به خدا سوگند عمویم محمد بن حنفیه از على بن ابى طالب نقل کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن قدر از امتم شفاعت مى‏کنم که خداى تعالى خطاب مى‏کند اى محمد آیا راضى شدى؟ عرضه مى‏دارم: بلى، پروردگارا راضى شدم. آنگاه رو به من -حرب ابن شریح- کرد و فرمود: شما به اهل عراق مى‏گویید: از تمامى آیات قرآن آیه‏اى که بیش از همه امید بخش است آیه زیر است که مى‏فرماید: «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسرَفُوا عَلى‏ أَنفُسِهِم لا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ الله إِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً؛ اى بندگانم که بر خود ستم روا داشتید، از رحمت خدا مایوس نشوید، که خدا همه گناهان را مى‏آمرزد» عرضه داشتم بله، ما اینطور معتقدیم، فرمود: لیکن ما اهل بیت مى‏گوییم از همه آیات در کتاب خدا امیدبخش‏تر آیه «وَ لَسَوفَ یُعطِیکَ رَبُّکَ فَتَرضى‏» است، که راجع به شفاعت است.

و در تفسیر برهان از ابن بابویه نقل کرده که وى به سند خود از ابن جهم از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که در مجلس مأمون فرمود: خداى تعالى به پیامبر گرامیش محمد صلی الله علیه و آله فرموده: «أَ لَم یَجِدکَ یَتِیماً فَآوى‏»، یعنى تو یتیمى بودى خداى تعالى مردم را دور تو جمع کرد، «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا» یعنى تو نزد قومت گم شده بودى، «فهدى» یعنى قوم تو را به سوى معرفت تو هدایت نمود، «وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغنى‏» یعنى تو را بى نیاز کرد از این راه که دعایت را مستجاب نمود مأمون چون این تفسیر را شنید گفت: خدا در تو برکت دهد یابن رسول الله (و یا خدا در تو برکت نهاده).

و در همان کتاب از برقى نقل کرده که او به سند خود از عمرو بن ابى نصر نقل کرده که گفت: مردى از اهل بصره برایم حدیث کرد که من حسین بن على (علیهما السلام) و عبدالله بن عمر را دیدم در خانه کعبه طواف مى‏کردند، از ابن عمر معناى آیه «وَ أَمَّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث» را پرسیدم، گفت: خداى تعالى به آن جناب دستور داده نعمت‏هاى خدا را حدیث کند و به مردم بگوید.

آنگاه به حسین بن على عرض کردم منظور از آیه «وَ أَمَّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث» چیست؟ فرمود به آن جناب دستور داده که نعمت دین را که خدا به او انعام فرموده با مردم در میان بگذارد.

و در الدر المنثور است که بیهقى از حسن بن على روایت کرده که در معناى آیه «وَ أَمَّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث» فرمود: هر وقت به چیزى رسیدى به برادران ایمانیت اطلاع بده.

و در همان کتاب است که أبوداوود از جابر بن عبدالله روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس با نعمتى که به او داده شده مورد آزمایش قرار گیرد و آن را به اطلاع مردم برساند شکرش را به جا آورده و هر کس آن را کتمان کند کفرانش نموده، و هر کس در این باب، بلوف بزند و خود را به چیزى که ندارد و به او نداده‏اند بیاراید مثل کسى است که جامه دروغ به تن کرده باشد.

[9] ترجمه المیزان، ج‏20، ص 529-537

[10] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: و نیز این معنا از طاووس و از عمر بن عبد العزیز نقل شده.

فخر رازى در تفسیر کبیر خود بعد از نقل این معنا از دو نفر نامبرده گفته است: این دو نفر پنداشته‏اند ابتداى سوره دوم، یعنى جمله «أَ لَم نَشرَح»، به منزله عطف است بر آیه ششم سوره قبل، یعنى جمله «أَ لَم یَجِدکَ یَتِیماً فَآوى‏»، و این پندارشان درست نیست، براى اینکه سوره «و الضحى» در حال اندوه رسول خدا صلی الله علیه و آله از آزار کفار نازل شده، و جنبه تسلیت دارد، چون حالت آن جناب حالت محنت و تنگ حوصلگى است، و سوره دوم اقتضا دارد در حالى نازل شده باشد که آن جناب شرح صدر و حالت خرسندى داشته باشد، و چگونه ممکن است در یک سوره این دو حالت در آن جناب و این دو لحن در بیان، جمع شود؟!

ولیکن اشکالش وارد نیست، براى اینکه مراد از شرح صدر رسول خدا صلی الله علیه و آله در سوره مورد بحث این است که خداى تعالى آن جناب را طورى کند که قلب نازنینش وسعتى داشته باشد که حقایق و معارفى را که به وى القا مى‏شود بپذیرد، و از پذیرش آن به تنگ نیاید، و نیز تحمل آزارهایى که از ناحیه مردم مى‏بیند داشته باشد، که بیانش مى‏آید، نه اینکه بخواهد صرفا آن جناب را خوشحال کرده باشد، پس پندار خود فخر رازى پندار درستى نیست.

دلیل بر این معنا روایتى است که ابن ابى حاتم از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من از پروردگارم مسئله‏اى پرسیدم که دوست داشتم اى کاش نمى‏پرسیدم، و آن این بود که پروردگارا قبل از من انبیایى بودند، براى بعضى از آنان باد را مسخر کردى، و بعضى دیگر مرده زنده مى‏کردند، خطاب رسید مگر تو یتیم نبودى، و ما تو را مورد توجه مردم قرار دادیم؟ عرضه داشتم: بلى. فرمود: مگر نبود که من تو را گم شده دیدم، و هدایتت کردم؟ عرضه داشتم: بله، اى پروردگار من. فرمود: آیا سینه‏ات را گشاده نکردم، و گرفتاریهایت را برطرف ننمودم؟ عرضه داشتم بله اى پروردگار من. پس معلوم شد که اشکال فخر به نظریه مذکور وارد نیست، البته این بحث دنباله‏اى دارد که إنشاءالله در سوره ایلاف مى‏آید.

[11] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: ولى بعضى از مفسرین گفته‏اند: وضع وزر، اشاره است به داستانى که در روایات آمده که در ایام کودکیش دو تا فرشته بر آن جناب نازل شدند، و سینه‏اش را شکافته قلبش را در آوردند، و دوباره در جایش قرار دادند، که روایتش به زودى از نظر خواننده خواهد گذشت.

بعضى دیگر گفته‏اند: منظور از وزر، اعمالى است که قبل از بعثت از آن جناب سر زده بود.

و بعضى گفته‏اند: منظور غفلتش از شرایع و امثال آن است که آگاه شدن بدان جز با وحى صورت نمى‏گیرد، و بیان هر شریعتى را باید آن جناب بخواهد، تا پاسخش از راه وحى برسد.

بعضى دیگر گفته‏اند: منظور تحیر آن جناب است در اینکه آیا رسالت الهى را آن طور که باید، انجام داده‏ام یا نه.

بعضى هم گفته‏اند: منظور وحى و سنگینى آن است، چون در اوایل بعثت گرفتن وحى بر او دشوار بوده.

بعضى گفته‏اند: منظور رنجى است که آن جناب از گمراهى قومش و دشمنیشان با آن جناب مى‏برده، و وى از ارشادشان عاجز مى‏شده.

و بعضى گفته‏اند: منظور رنجى است که از تعدى دشمن در آزار آن جناب مى‏برده.

بعضى دیگر گفته‏اند: مراد اندوهى است که از مرگ عمویش ابوطالب و مرگ همسرش خدیجه در دل داشته.

بعضى دیگر گفته‏اند: کلمه «وزر» به معناى معصیت است، و رفع وزر به معناى عصمت است.

بعضى گفته‏اند: منظور از وزر گناه امت آن جناب است، و قهرا مراد از وضع وزر آمرزش آن گناهان است.

و این وجوهى که نقل شد بعضى‏ها سخیف و بعضى دیگرش ضعیف است و با سیاق سازگار نیست، بعضى‏ها به عنوان «قیل؛ گفته شده» نقل شده، و بعضى دیگرش به صورت احتمال ذکر شده است.

[12] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: و از زمخشرى حکایت شده که در کشاف گفته: حرف «فاء» در جمله «فَإِنَّ مَعَ العُسرِ ...» فاى فصیحه است، و زمینه کلام زمینه تسلیت دادن و دلخوش کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله به وسیله وعده‏اى جمیل است.

وى مى‏گوید: مشرکین رسول خدا صلی الله علیه و آله و مؤمنین را سرزنش مى‏کردند به اینکه مردمى فقیرند، چیزى از مال دنیا ندارند، به حدى این زخم زبان اوج گرفت که به دل شریف آن حضرت افتاد که نکند اسلام نیاوردن مردم و تحقیرشان از مؤمنین به خاطر همین تهىدستى مؤمنین است، و خداى تعالى براى دفع این احتمال نعمت‏هاى بزرگى را که به آن جناب ارزانى داشته بود به رخش کشید، آنگاه اضافه کرد: «فَإِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً» گویا فهماند این ما بودیم که به تو دادیم آنچه که خودت مى‏دانى، پس از فضل خدا مایوس نباش، و بدانکه بعد از سختى‏ها گشایشى براى شما خواهد بود.

و ظاهر گفتار وى این است که لام در «العسر» را لام عهد گرفته، نه لام جنس، و مراد از یسر هم غنیمت‏هایى است که خداى تعالى در سالهاى بعد نصیب مؤمنین کرده.

لیکن ما این حرف را قبول نداریم، براى اینکه ذهن شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله اجل از آن است که از حال کفار و علت کفرشان بىخبر باشد، و نداند که علت اصلى آن استکبار از حق است، و خلاصه خدا را کوچک‏تر از آن مى‏دانند که دعوت پیامبرش را بپذیرند، به شهادت اینکه این کفار بعد از ظهور شوکت اسلام و پولدار شدن مؤمنین هم ایمان نیاوردند، و خداى تعالى پیامبرش را از امیدوارى به ایمان آوردن اکثر آنان نهى و نومید کرده، هم در آیات سوره یس که در مکه، یعنى در ایام فقر مؤمنین، نازل شده فرموده: «لَقَد حَقَّ القَولُ عَلى‏ أَکثَرِهِم فَهُم لا یُؤمِنُونَ ... وَ سَواءٌ عَلَیهِم أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ»، و هم در سوره بقره که در مدینه یعنى در روزگار خوش مؤمنین نازل شده فرموده: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیهِم أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ».

و اگر ما یسر بعد از عسر را حمل کنیم بر شوکت اسلام و رفعتش بعد از دوران سختى، و سوره را هم از سوره‏هاى مکى بگیریم، خیلى مورد اشکال واقع نمى‏شود.

[13] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: ولى بعضى گفته‏اند: جمله‏اى است استینافى و مفسرین گفته‏اند: این دو آیه دلالت دارد بر اینکه با یک عسر دو یسر هست، و این گفتار ناشى از یک قاعده‏اى است که مى‏گوید: کلمه‏اى که الف و لام بر سر دارد و به اصطلاح معرفه است، اگر در کلامى تکرار شود، منظور از آن همان کلمه اول است، و هر دو کلمه یک چیز را مى‏رسانند، ولى اگر نکره باشد دومى معنا و منظورى غیر منظور اولى را افاده مى‏کند، مثلا اگر بگویى: «اذا اکتسبت الدرهم(درهماً) فانفق الدرهم» معنایش این است که وقتى درهمى -یک درهم- کاسبى کردى، همان درهم را خرج کن، و اما اگر بگویى «اذا اکتسبت درهما فانفق درهما» معنایش این است که اگر درهمى را کسب کردى، درهمى را خرج کن، و در این جمله منظور این است که درهمى را خرج کن، لیکن این قاعده کلیت ندارد.

[14] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: بعضى از مفسرین گفته‏اند: مراد این است که هر گاه از واجباتت فارغ شدى، به نمازهاى مستحبّ بایست.

بعضى دیگر گفته‏اند: معنایش این است که هر گاه از نماز فارغ شدى به دعا بپرداز.

لیکن صاحبان این دو قول بر روى بعضى از مصادیق انگشت گذاشته‏اند، و نمى‏توانند بگویند آیه تنها در این معنا نازل شده.

بعضى دیگر گفته‏اند: معنایش این است که هر گاه از جنگ فارغ شدى، در عبادت بکوش.

و بعضى گفته‏اند: مراد این است که هر گاه از دنیایت فارغ شدى به آخرتت بپرداز، و بعضى وجوه دیگرى ذکر کرده‏اند که وجوهى ضعیف است.

[15] بحث روایی سوره در تفسیر المیزان:

در الدر المنثور است که عبدالله بن احمد در کتاب «زوائد الزهد»، از ابى بن کعب روایت کرده که گفت: «ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید اولین چیزى که از امر نبوت دیدى چه بود؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله خود را جمع و جور کرد و نشست، و فرمود: اى ابوهریره (خوب) سؤالى کردى، من در صحرا بودم در حالى که بیست سال و چند ماه از عمرم گذشته بود، ناگهان از بالاى سرم سخنى شنیدم، به بالا نظر کردم مردى را دیدم که از مردى دیگر مى‏پرسید، آیا این همان است؟ آنگاه هر دو به طرفم آمدند، با چهره‏هایى که نظیر آن را هرگز در خلق ندیده بودم، و ارواحى که در خلق هیچ چنین چیزهایى ندیده بودم، و نیز جامه‏هایى که در خلق بر تن احدى ندیده بودم، آن دو نفر نزدیک من مى‏آمدند، و آن قدر جلو آمدند که هر کدام یک بازوى مرا گرفت، ولى من احساس تماس دست آنها با بازویم را نمى‏کردم. در این حال یکى به دیگرى گفت بخوابانش و او بدون فشار و یا کشیدن مرا خوابانید، پس یکى به دیگرى گفت: سینه‏اش را بشکاف، پس آن دیگرى سینه‏ام را گرفت آن را شکافت، و تا آنجا که خودم مى‏دیدم خونى و دردى مشاهده نکردم، پس آن دیگرى به وى گفت: کینه و حسد را در آور، و او چیزى به شکل لخته خون درآورده بیرون انداخت، باز آن دیگرى گفت رأفت و رحمت را در جاى آن بگذار، و او چیزى به شکل نقره در همانجاى دلم گذاشت، آنگاه انگشت ابهام دست راستم را تکان داد و گفت برو به سلامت. من برگشتم در حالى که احساس کردم که نسبت به اطفال رقت، و نسبت به بزرگسالان رحمت داشتم.»

و در نقل بعضى از ناقلان -از قبیل نقلى که در روح المعانى آمده- که «من ده‏ساله بودم» به جاى «بیست سال و چند ماه».

و در بعضى روایات آمده که این قصه در هنگام نزول سوره «اقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ ...» واقع شده که آن جناب چهل‏ساله بوده. و در بعضى دیگر نظیر آنچه در صحیح بخارى و مسلم و ترمذى و نسایى نقل شده آمده که این قصه در شب معراج اتفاق افتاده. و به هر حال بدون اشکال این قصه جنبه تمثیل دارد، و دانشمندان اسلامى بحث‏هایى طولانى پیرامون مفاد این روایات کرده‏اند که همه این بحث‏ها بر اساس این پندار است که جریان، یک جریان مادى و یک برخورد مادى بوده، و به همین جهت وجوهى را ذکر کرده‏اند که چون اصل و اساس بحث باطل بود از نقل آن وجوه خوددارى کردیم.

و در همان کتاب است که ابویعلى، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن حبان، ابن مردویه، و ابونعیم (در کتاب دلائل)، همگى از ابى سعید خدرى از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده‏اند که فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت: پروردگارت مى‏فرماید: هیچ مى‏دانى چگونه نامت را بلند آواز کردم؟ عرضه داشتم خدا بهتر مى‏داند. گفت پروردگارت مى‏فرماید: از این راه که هر وقت نام من برده شود نامت با نام من ذکر شود.

و در همان کتاب است که عبد الرزاق، ابن جریر، حاکم و بیهقى، از حسن روایت کرده‏اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله روزى خوشحال و خندان از خانه بیرون مى‏آمد و مى‏فرمود: هرگز یک «عسر» حریف دو «یسر» نمى‏شود، «إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً»، «إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً».

و در مجمع البیان در ذیل آیه «فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب وَ إِلى‏ رَبِّکَ فَارغَب» مى‏گوید معنایش این است که وقتى از نماز واجب بپرداختى، برخیز و در برابر پروردگارت به دعا بایست، و با رغبت از او درخواست کن. آنگاه صاحب مجمع البیان مى‏گوید: این معنا از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نقل شده.

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۳ ، ۰۵:۰۷
گردان طاها

بسم الله

گام اول: بررسی مفاهیم واژگان سوره از کتاب التحقیق فی کلمات القرآن 

 

 

زلزل

(زلزال)

هو تزلّق لطیف‏. و الزلزلة یدلّ على التکرار.

لرزیدنی که ناپیداست. زلزله بر تکرار لرزیدن و شدت آن دلالت دارد.

ثقل

(اثقال)

و هو خلاف الخفّة.

این مفهوم به معنای سنگینی و در برابر سبکی است که میتواند از لحاظ مادی یا معنوی مد نظر باشد.

حدث

(تحدّث)

هو تکوّن شی‏ء فی زمان متأخّر.

به معنای به وجود آمدن چیز جدید است.

خبر(اخبار)

هو الاطّلاع النافذ و العلم بالتحقیق و الاحاطة و الدقّة.

آگاهیای که با نفوذ و علم به تحقیق و احاطه و دقت همراه است. به همین دلیل علم به همه جزئیات است.

وحی

(أوحی)

هو إلقاء أمر فی باطن غیره، سواء کان الإلقاء بالتکوین أو بإیراد فی القلب.

القای امری در باطن چیزی را گویند. چه اینکه به تکوین باشد و یا به وارد کردن آن در قلب.

شتت

(اشتات)

هو تفرّق مخصوص و هو تفرّق الأعضاء و الأجزاء کلّ من الآخر، فی مادّیّ أو معنویّ.

جدا شدن و پراکندگی اعضا و اجزای یک مجموعه از هم؛ مادی یا معنوی.


گام دوم: گزاره‌های تفسیر المیزان درباره سوره مبارکه زلزال[1]

در این سوره سخن از قیامت و زنده شدن مردم براى حساب،

و اشاره به بعضى از علامتهایش شده،

که یکى زلزله زمین،

و یکى دیگر سخن گفتن آن از حوادثى است که در آن رخ داده.

و این سوره هم مى‏تواند مکى باشد و هم مدنى.

إِذا زُلزِلَتِ الأَرضُ زِلزالَها:

·        کلمه «زلزال» مانند کلمه «زلزلة» مصدر و به معناى نوسان و تکان خوردن پى در پى است،

·        و اینکه این مصدر را به ضمیر زمین اضافه کرد، و فرمود «زمین زلزله‏اش را سر مى‏دهد» به ما مى‏فهماند که زمین زلزله‏اى خاص به خود دارد،

·        و این [اضافه شدن مصدر به ضمیر زمین] مى‏رساند که زلزله مذکور امرى عظیم و مهم است، زلزله‏اى است که در شدت و هراسناکى به نهایت رسیده است.

وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقالَها:

·        کلمه اثقال جمع کلمه «ثقل» (به فتحه ثاء و فتحه قاف) است، که به معناى متاع و کالا و یا خصوص متاع مسافرین است. ممکن هم هست جمع کلمه «ثقل» (به کسره ثاء و سکون قاف) باشد که به معناى حمل است، به هر حال چه آن باشد و چه این، مراد از اثقال زمین که در قیامت زمین آنها را بیرون مى‏ریزد -به طورى که دیگران هم گفته‏اند- مردگان و یا گنجها و معادنى است که در شکم خود داشته. و ممکن هم هست منظور همه اینها باشد، که البته براى هر سه قول قائلینى هست، و اولین قول به نظر نزدیک‏ترین قول است، و از آن گذشته قول سوم است که اشاره دارد بر اینکه خارج شدن براى حساب است،

·        و جمله «یَومَئِذٍ یَصدُرُ النَّاسُ» اشاره دارد به اینکه بعد از بیرون شدن، به سوى جزا روانه مى‏شوند.

وَ قالَ الإِنسانُ ما لَها:

·        یعنى انسانها بعد از بیرون شدن از خاک در حال دهشت‏زدگى و تعجب از آن زلزله شدید و هول انگیز مى‏گویند: «ما للارض» زمین را چه مى‏شود که این طور متزلزل است؟![2]

یَومَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوحى‏ لَها:

·        آنگاه زمین به اعمالى که بنى آدم کردند شهادت مى‏دهد،

·        [زمین شهادت میدهد] همان طور که اعضاى بدن خود انسانها و نویسندگان اعمالش، یعنى ملائکه رقیب و عتید، و نیز شاهدان اعمال که از جنس بشر و یا غیر بشرند همه بر اعمال بنى آدم شهادت مى‏دهند.

·        و در جمله «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوحى‏ لَها» حرف لام به معناى «الى؛ به سوى» است، چون مصدر «ایحاء» که فعل «أوحى» مشتق از آن است با حرف «الى» متعدى مى‏شود،

·        و معناى جمله این است که:

·        زمین به سبب اینکه پروردگار تو به آن وحى کرده و فرمان داده تا سخن بگوید از اخبار حوادثى که در آن رخ داده سخن مى‏گوید،

·        پس معلوم مى‏شود

o       زمین هم براى خود شعورى دارد،

o       و هر عملى که در آن واقع مى‏شود را مى‏فهمد،

o       و خیر و شرش را تشخیص مى‏دهد،

o       و آن را براى روز اداى شهادت تحمل مى‏کند،

o       تا روزى که به او اذن داده شود؛ یعنى روز قیامت شهادت خود را ادا کرده، اخبار حوادث واقعه در آن را بدهد.

·        و در تفسیر آیه «وَ إِن مِن شَی‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لکِن لا تَفقَهُونَ تَسبِیحَهُم»، و نیز در تفسیر آیه «قالُوا أَنطَقَنَا اللهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَی‏ءٍ» گذشت، که از کلام خداى سبحان به دست مى‏آید که حیات و شعور در تمامى موجودات جارى است، هر چند که ما از نحوه حیات آنها بى‏خبر باشیم.[3]

یَومَئِذٍ یَصدُرُ النَّاسُ أَشتاتاً لِیُرَوا أَعمالَهُم:

·        کلمه «صدور» که فعل «یصدر» از آن مشتق شده به معناى برگشتن شتر از لب آب بعد از رفتنش بدانجاست.

·        و کلمه «أشتات» مانند کلمه «شتى» جمع شتیت است، که به معناى متفرق است.

·        و آیه شریفه جواب دوم است براى کلمه «اذا»، بعد از جواب اول، یعنى آیه «یَومَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخبارَها».

·        و مراد از «صادر شدن مردم در قیامت با حالت تفرقه»، برگشتن آنان از موقف حساب به سوى منزلهاشان که یا بهشت است و یا آتش است،

·         در آن روز اهل سعادت و رستگارى از اهل شقاوت و هلاکت متمایز مى‏شوند،

·        [متمایز میشوند] تا اعمال خود را ببینند،

o       جزاى اعمالشان را نشانشان دهند،

o       آن هم نه از دور، بلکه داخل در آن جزایشان کنند،

o       و یا به اینکه خود اعمالشان را بنا بر تجسم اعمال به ایشان نشان دهند.[4]

فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیراً یَرَهُ وَ مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ:

·        کلمه «مثقال» به معناى هر وسیله‏اى است که با آن وزنها را مى‏سنجند،

·        و کلمه «ذره» به معناى آن دانه‏هاى ریز غبار است، که در شعاع آفتاب دیده مى‏شود، البته این کلمه به معناى مورچه‏هاى ریز نیز مى‏آید.

·        آیه مورد بحث به دلیل اینکه حرف «فاء» بر سر دارد تفریع و نتیجه‏گیرى از آیه قبلى است، که سخن از ارائه اعمال بندگان داشت، و همان بیان را تاکید نموده، مى‏فهماند که از کلیت ارائه اعمال هیچ عملى نه خیر و نه شر نه کوچک و نه بزرگ حتى به سنگینى ذره استثنا نمى‏شود،

·        و نیز حال هر یک از صاحبان عمل خیر و عمل شر را در یک جمله مستقل بیان نموده،

·        جمله را به عنوان یک ضابطه و قاعده کلى (که مورد هیچ خصوصیتى ندارد) ذکر مى‏فرماید.

·        در اینجا این سؤال به ذهن مى‏رسد که در آیات شریفه قرآن، آیاتى هست که با این ضابطه کلى سازگار نیست،

o        از آن جمله آیاتى که دلالت دارد بر حبط و بى‏نتیجه شدن اعمال خیر به خاطر پاره‏اى عوامل،

o       و آیاتى که دلالت دارد بر انتقال اعمال خیر و شر اشخاص به دیگران، مانند انتقال حسنات قاتل به مقتول، و گناهان مقتول به قاتل،

o       و آیاتى که دلالت دارد بر اینکه در بعضى توبه‏کاران، گناه مبدل به ثواب مى‏شود،[5]

·        جواب این سؤال این است که آیات مذکور حاکم بر این دو آیه است،

·        و بین دلیل حاکم و محکوم منافاتى نیست،

·        مثلا آیاتى که دلالت دارد بر حبط اعمال، شخص صاحب عمل خیر را از مصادیق کسانى مى‏کند که عمل خیر ندارند،

·        و چنین کسى عمل خیر ندارد تا به حکم آیه مورد بحث، آن را ببیند،

·        و همچنین قاتلى که نگذاشت مقتول زنده بماند و عمل خیر انجام دهد، اعمال خیرش را به مقتول مى‏دهند، و خودش عمل خیرى ندارد تا آن را ببیند،

·        و توبه‏کارى که گناهش مبدل به حسنه مى‏شود، براى این است که گناه موافق میل او نبوده، عواملى خارجى باعث گناهکارى او شدند، و آن عوامل کار خیر، موافق طبعشان نیست، ولى چون مى‏خواستند در بین مردم نیکوکار و موحد باشند، و بلکه رئیس و رهبر آنان باشند، لذا با زبان شکار حرف زدند، پس خوبیهاشان از خودشان نیست، لذا در قیامت بدیهاى توبه‏کاران را به آن عوامل مى‏دهند، و خوبیهاى آن عوامل را به توبه‏کاران، در نتیجه توبه‏کاران گناهى ندارند تا به حکم آیه مورد بحث در قیامت آن را ببینند، و نیز عوامل شر، کار خیرى ندارند، تا به حکم آیه مورد بحث آن را ببینند؛ دقت فرمایید.[6]

 

گام سوم: صوت جلسات


جلسه دهم: قسمت اول      قسمت دوم        قسمت سوم        قسمت چهارم      قسمت پنجم


صوت تکمیلی (آقای اخوت):  قسمت اول    قسمت دوم 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1] ترجمه المیزان، ج‏20، ص 581-586

[2] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: بعضى از مفسرین گفته‏اند: منظور از «انسان» تنها کفار هستند، نه آنهایى که در دنیا به مسئله معاد و رستاخیز ایمان داشتند. بعضى دیگر سخنانى دیگر گفته‏اند که به زودى انشاءالله مى‏آید.

[3] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: در بین مفسرین اختلاف شدیدى به راه افتاده در اینکه معناى خبر دادن زمین به وسیله وحى از حوادثى که در آن واقع شده چیست؟ آیا خداى تعالى زمین مرده را زنده مى‏کند، و به آن شعور مى‏دهد تا از حوادث خبر دهد؟ و یا اینکه صوتى در روى زمین خلق مى‏کند تا آن صوت خبر دهد و یا آنکه زمین به زبان حال دلالت مى‏کند بر اینکه بر پشت آن چه حوادثى رخ داده؟

لیکن بعد از آنکه بیان ما را شنیدى هیچ جایى براى این اختلاف نیست، علاوه بر این با هیچ یک از این وجوه و هیچ یک از اقسام شهادت که در این وجوه آمده حجت تمام نمى‏شود.

[4] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: و بعضى از مفسرین گفته‏اند: مراد از صدور مردم، بیرون شدنشان از قبور به سوى موقف حساب است، و منظور از متفرق بودنشان، متمایز بودن آنان از نظر سیما است، بعضى با روى سفید، و برخى با روى سیاه بیرون مى‏آیند، بعضى با حالت امنیت، برخى با حالت فزع، و همچنین تمایزهاى دیگر که از جزاى اعمالشان و نتیجه حسابشان خبر مى‏دهد، و تعبیر از آگهى از جزا با واژه رؤیت، و تعبیر از اعلام به نتیجه حساب با واژه «ارائه» نظیر تعبیرى است که در آیه «یَومَ تَجِدُ کُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَیرٍ مُحضَراً وَ ما عَمِلَت مِن سُوءٍ»، ولى وجه اول هم به ذهن نزدیک‏تر و هم روشن‏تر است.

[5] در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم:

و آیاتى دیگر که در بحث از اعمال در جلد دوم این کتاب و نیز در تفسیر آیه «لِیَمِیزَ اللهُ الخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» گذشت.

[6] بحث روایی سوره در تفسیر المیزان:

در الدر المنثور است که ابن مردویه و بیهقى -در کتاب شعب الایمان- از انس بن‏ مالک روایت کرده‏اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: زمین در روز قیامت به تمامى اعمالى که در پشتش انجام شده خبر مى‏دهد، آنگاه این آیه را تلاوت کرد: «إِذا زُلزِلَتِ الأَرضُ زِلزالَها» تا رسید به آیه «یَومَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخبارَها» و آنگاه فرمود هیچ مى‏دانید اخبارش چیست؟ جبرئیل نزد من آمد و گفت: خبر زمین که زمین روز قیامت بدان گواهى مى‏دهد، همه اعمالى است که بر پشتش انجام شده.

مؤلف: نظیر این روایت را از أبوهریره نیز نقل کرده.

و نیز در همان کتاب است که حسین بن سفیان در کتاب مسندش و ابونعیم در کتاب حلیه‏اش از شداد بن اوس روایت کرده‏اند که گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم مى‏فرمود: ایها الناس! دنیا متاعى است حاضر که هم نیکان از آن مى‏خورند و هم فاجران، و به درستى آخرت وعده‏اى است صادق، که سلطانى قادر در آن حکومت مى‏کند، حق را محقق و باطل را باطل مى‏سازد. ایها الناس! سعى کنید از طالبان آخرت باشید، و از طالبان دنیا نباشید، فرزند آخرت باشید، نه فرزند دنیا، چون هر مادرى فرزندش به دنبالش مى‏رود. (حاصل منظور آن جناب این است که خواهان آخرت باشید نه دنیا، براى اینکه علاقه به دنیا قهراً شما را به سوى مادیت و آلودگى‏هاى آن مى‏کشد)، آنگاه فرمود: هر عملى که مى‏کنید در حالى انجام دهید که از خدا خائف و بر حذر باشید، و بدانید که روزى شما را بر اعمالتان عرضه مى‏دارند، و شما خواه و ناخواه خدا را ملاقات خواهید کرد، پس هر کس هموزن ذره‏اى عمل خیر کرده باشد، آن را خواهد دید، و هر کس هموزن ذره‏اى عمل زشت کرده باشد آن را خواهد دید.

و در تفسیر قمى در ذیل آیه «وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقالَها» آمده که منظور از اثقال زمین، انسانهایند. و در ذیل جمله «وَ قالَ الإِنسانُ ما لَها» آمده که این انسان، امیرالمؤمنین علیه السلام است. و در ذیل آیه «یَومَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخبارَها ... أَشتاتاً» آمده که مردم از جهت ایمان و کفر و نفاق متفرق و اشتات مى‏آیند، بعضى مؤمنند و برخى کافر و جمعى منافق. و در ذیل جمله «لِیُرَوا أَعمالَهُم» آمده که هر کس بالاى سر اعمال خود مى‏ایستد، و اعمال خود را اینطور فاش و هویدا مى‏بیند.

و نیز در آن کتاب در روایت ابى الجارود از امام باقر علیه السلام آمده که در ذیل‏ آیه «فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیراً یَرَهُ»، فرمود: اگر از اهل آتش باشد، و در دنیا مثقال ذره‏اى عمل خیر کرده باشد، اگر براى غیر انجام داده باشد، همان عمل خیرش هم مایه حسرتش مى‏شود، و در ذیل جمله «وَ مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»، فرمود: اگر از اهل بهشت باشد در روز قیامت آن شر را مى‏بیند و سپس خداى تعالى او را مى‏آمرزد.


۲ نظر ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۸
گردان طاها