بسم رب محمد و
آل محمد
گام اول: بررسی مفاهیم واژگان سوره از کتاب التحقیق فی کلمات
القرآن
ضحی
|
الزمان الّذی تشرق فیه الشمس على ناحیة، فی قبال العشاء و اللیل.
|
مدت زمانی که خورشید نورش را در آسمان میگستراند. در مقابل عشا و شب است.
|
لیل
|
أنّ اللیل یطلق على ما یقابل النهار، فانّ النهار هو الزمان
الممتدّ من أوّل طلوع الشمس الى غروبها، و النظر فیه الى الزمان بلحاظ انبساط
الضیاء من الشمس، فی قبال اللیل إذا أظلم و غشى النور، فاللیل یقابل النهار.
|
روز زمان ممتد از اول طلوع خورشید تا غروب آن است. در روز نور
خورشید گسترده میشود در حالی که شب از این نور پوشیده شده و از آن خبری
نیست. پس شب در مقابل روز است.
|
سجی
|
هو جریان شیء الى أن یثبت و یستدیم على حالة.
|
جریان یافتن چیزی تا اینکه ثابت شده و استمرار یابد.
|
دعع
(ودّع)
|
هو الدفع بشدّة و عنف.
|
دفع کردنی که همراه با شدت، سختی و بدون مدارا است.
|
قلا
|
هو التضیق و التشدید
|
تنگ گرفتن و شدت عمل به خرج دادن را گویند.
|
اخر
(آخره)
|
هو التأخّر و هو ما یقابل التقدّم. فآخر کفاعل.
|
به معنای بعد است. و آخر بر وزن فاعل به معنای چیزی است که بعد میآید و آخرت مونث آن است.
|
اول
(أولی)
|
هو التقدّم بحیث یترتّب علیه آخر
|
أوّل به معنای چیزی است که بعد دارد؛ و أولی مؤنث آن است.
|
عطو
(یعطی)
|
هو
إیتاء شیء لشیء بمقتضى ما فی النفس من عظمة أو التزام، من دون نظر الى جهة
تملیک أو غرض أو عوض أو غیرها.
فیلاحظ
فی الإعطاء قیدان: الإیتاء، و اقتضاء النفس.
|
دادن
چیزی به چیزی به خاطر عظمت یا التزامی که دهنده بر خود قرار داده است، بدون
اینکه به ملکیت در آوردن آن را و یا داشتن عوض و ... را ازطرف او در نظر داشته
باشد.
پس
در اعطا دو قید دادن و اقتضای نفس (دهنده) وجود دارد.
|
رضی
(ترضی)
|
هو موافقة المیل بما یجری علیه و یواجهه.
|
به
معنای موافقت میل به آنچه جاری است و با آن مواجه میشود،
است.
|
وجد
(یجد)
|
هو إدراک شیء على حالة حادثة.
فیلاحظ فی الأصل قیدان: الإدراک، و حصول حالة حادثة. ثمّ إنّ مفهوم الأصل
یقتضى وجود مفعولین.
|
دریافت چیزی بر حالتی به وجود آمده و جدید را گویند. این مفهوم دو
مفعولی است.
|
یتم
(یتیم)
|
هو انقطاع عمّا یتعلّق به و انفراد فى ضعف. الیتم بفقدان الأب
المربّى المدبّر المدیر لمعیشته و اموره.
|
قطع شدن از چیزی که به آن تعلق وجود دارد و به تنهایی در ضعف قرار
گرفتن را گویند. یتیم کسی است که مربی و سرپرست امور و معیشت خود را از دست داده
است.
|
اوی
(آوی)
|
هو القصد ابتداء أو عودا الى مقام مادیّا أو معنویّا بقصد السکنى و
الاستقرار أو الاستراحة.
|
به معنای قصد ابتدایی یا بازگشتی به محل و مقامی مادی یا معنوی
برای سکنی گزیدن یا استراحت کردن را گویند.
|
عیل
(عائل)
|
هو ما یقابل العول، و سبق أنّ العول عبارة عن استیلاء فی استعلاء،
فالعیلة عبارة عن صیرورة تحت استیلاء و استعلاء، و من آثاره الافتقار و الفاقة و
الحاجة.
|
عیل در مقابل عول است و عول به معنای چیرگی در برتری است. پس عیله
به معنای در چیرگیِ کسی قرار گرفتن است و از آثار آن فقر و نیازمندی است.
|
غنی
(أغنی)
|
هو ما یقابل الفقر، أى عدم و الاحتیاج.
|
بر خلاف فقر و نداری و احتیاج است. غنا به معنای بی نیازی است.
|
سئل
(سائل)
|
هو طلب أمر عن شخص، و المطلوب أعمّ من أن یکون خبرا أو مالا أو
علما أو عطاء أو شیئا آخر.
|
درخواست چیزی اعم از خبر یا مال یا علم یا عطا یا چیز دیگر از کسی
است.
|
قهر
(تقهر)
|
هو إعمال الغلبة، أى الغلبة فی مقام الإجراء و العمل. و سبق أنّ
الغلبة هو تفوّق فی قدرة.
|
اعمال غلبه در مقام اجرا یا عمل را گویند. غلبه به معنای برتری در
قدرت است. پس قهر به معنای اعمال غلبه و تفوق در اجرای کاری است.
|
نهر(تنهر)
|
هو جریان فی تدافع و قوّة و حدّة.
|
به معنای جریان تدافعی با شدّت و حدّت است.
|
نعم
(نعمه)
|
هو طیب عیش و حسن حال.
|
نعم به معنای زندگی خوش و حال نیک است و نعمت بر وزن فِعلَه بر نوع
خاصی از آن دلالت میکند.
|
حدث
(حدّث)
|
هو تکوّن شیء فی زمان متأخّر.
|
به معنای به وجود آمدن چیز جدید است.
|
شرح
(نشرح)
|
هو بسط مخصوص فی موضوع، و یقابله القبض.
|
شرح به معنای گسترش مخصوص در موضوعی است. در مقابل قبض است.
|
وضع
(وضعنا)
|
هو جعل شیء فی محل.
فمفاهیم الانخفاض و الانحطاط و السقوط و الخشوع و الخسران و الترک
و الافتراء و غیرها: إنّما هی من لوازم الأصل و آثاره باختلاف موارد الاستعمال و
اقتضائها.
|
قرار دادن چیزی در محلی است.
با توجه به موارد استفاده و لوازم و آثار آن، قابل توجه است که
«قرار دادن» در مفهوم وضع با پایین گذاشتن همراه است.
|
وزر
|
إنّ الوزر صفة و یدلّ على ثقالة فی شیء محمولة على شیء أو محلّ.
|
به سنگینی چیزی که بر محل یا چیز دیگری حمل شده، گویند.
|
نقض
(أنقض)
|
هو نکث ما احکم و حلّه.
|
نقض به شکستن و باز کردن چیزی که محکم شده باشد گویند.
|
ظهر
|
هو مطلق بدوّ فی قبال البطون، بأىّ کیفیّة کان.
و فی الحیوان و الإنسان بلحاظ البدن: الجهة الّتى تقابل البطن، و
فی الإنسان أیضا قریب من هذا، فانّ فی ظهره من القوّة و التحمّل و الصلابة و
الشدّة ما لیس فی جهة البطن.
|
به آشکار بودن واضح و قهری چیزی است.
عضو بدن در انسان و حیوان است که در جهت مقابل بطن است. در پشت،
قوت و تحمل و صلابت و شدت به نسبت بطن وجود دارد.
|
رفع
(رفعنا)
|
هو ما یقابل الخفض.
|
چیزی را در بلندا قرار دادن است.
|
ذکر
|
هو التذکّر فی قبال الغفلة و النسیان، و هذا المعنى أعمّ من
التذکّر بالقلب أو باللسان.
|
به یادآوری در مقابل فراموشی یا غفلت گویند. این معنی میتواند اعم از تذکر به قلب یا به زبان باشد.
|
عسر
|
هو ما یقابل الیسر أى شدّة فی صعوبة و مضیقة.
|
به سختیها و تنگناهای شدید
گفته میشود.
|
یسر
|
هو سهولة فى سعة، و یقابلها العسر.
|
به سهولت در کارها گفته میشود.
|
فرغ(فرغت)
|
هو التخلّى عن اشتغال.
|
از اشتغال خارج شدن را گویند.
|
نصب
(انصب)
|
هو تثبیت شیء فی محلّ بالاقامة و الرفع الظاهر.
|
ثابت کردن چیزی در محلی با سرپا کردن آن است.
|
رغب(ارغب)
|
هو المیل الأکید.
|
به میل فراوان گویند.
|
ب. گزارههای تفسیر المیزان درباره سوره مبارکه ضحیو
وَ الضُّحى وَ
اللَّیلِ إِذا سَجى:
·
این دو آیه سوگند به ضحى و لیل است،
·
و کلمه «ضحى» به طورى که در مفردات آمده به معناى گسترده شدن نور
خورشید است.
·
ولى بعدها آن زمانى را که نور خورشید گسترده مىشود نیز ضحى نامیدند،
·
و مصدر «سجو» که فعل سجى مشتق از آن است، وقتى در کلمه لیل استعمال
مىشود، معناى سکونت و آرامش شب را مىدهد،
·
پس «سجو اللیل» آن هنگامى است که ظلمت شب همه جا را فرا گیرد.
ما وَدَّعَکَ
رَبُّکَ وَ ما قَلى:
·
تودیع مصدر فعل «ودع» به معناى ترک است،
·
و کلمه «قلى» (به کسره قاف) به معناى بغض و یا شدت بغض است،
·
و این آیه جواب دو سوگند اول سوره است،
·
و مناسبت نور روز با مسأله وحى، و تاریکى شب با انقطاع وحى بر کسى
پوشیده نیست.
وَ لَلآخِرَةُ
خَیرٌ لَکَ مِنَ الأُولى:
·
این آیه در معناى ترقى دادن مطلب نسبت به مفاد آیه قبل است،
·
و مفاد آیه قبلى موقف کرامت و عنایت الهى را براى رسول خدا صلی الله
علیه و آله اثبات مىکرد،
·
در این آیه مىفرماید تازه زندگى دنیاى تو با آن کرامت و بزرگى که
دارى، و با آن عنایتى که خداى تعالى به تو دارد در برابر زندگى آخرتت چیزى نیست،
·
و زندگى آخرت تو از دنیایت بهتر است.
وَ لَسَوفَ
یُعطِیکَ رَبُّکَ فَتَرضى:
·
این آیه شریفه آیه قبل را تثبیت مىکند
·
و [این آیه] مىفرماید: در زندگى آخرت خداى تعالى آن قدر به تو عطا
مىکند تا راضى شوى،
·
هم عطاى خدا را مطلق آورده، و هم رضایت رسول خدا صلی الله علیه و آله
را.
أَ لَم یَجِدکَ
یَتِیماً فَآوى:
·
این آیه و دو آیه بعدش به بعضى از نعمتهاى بزرگى اشاره مىکند که
خداى تعالى به آن جناب انعام کرده بود،
·
آرى رسول خدا صلی الله علیه و آله هنوز در شکم مادر بود که پدرش از
دنیا رفت، و دو سال بود که مادرش درگذشت، و هشت ساله بود که کفیل و سرپرستش و جدش
عبدالمطلب از دنیا رفت، و از آن به بعد در تحت تکفل عمویش ابوطالب قرار گرفت.
وَ وَجَدَکَ
ضَالًّا فَهَدى:
·
مراد از «ضلال» در اینجا گمراهى نیست، بلکه مراد عدم هدایت است،
·
و منظور از هدایت نداشتن رسول خدا صلی الله علیه و آله، حال خود آن
جناب است،
·
و یا صرف نظر از هدایت الهى [آیه] مىخواهد بفرماید اگر هدایت خدا
نباشد تو و هیچ انسانى دیگر از پیش خود هدایت ندارید مگر به وسیله خداى سبحان،
·
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله هم، نفس شریفش با قطع نظر از هدایت
خدا ضاله و بى راه بود،
·
هر چند که [پیامبر] هیچ روزى از هدایت الهى جدا نبوده و از لحظهاى که
خلق شده بود ملازم با آن بود،
·
در نتیجه آیه شریفه در معناى آیه زیر است، که مىفرماید: «ما کُنتَ
تَدرِی مَا الکِتابُ وَ لَا الإِیمانُ»،
·
و از همین باب است کلام موسى که بنا به حکایت قرآن کریم از آن جناب
گفته بود: «فَعَلتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ»، یعنى هنوز به هدایت
رسالت اهتدا نشده بودم.
وَ وَجَدَکَ
عائِلًا فَأَغنى:
·
کلمه «عائل» به معناى تهى دستى است که از مال دنیا چیزى ندارد،
·
و رسول خدا صلی الله علیه و آله همین طور بود، و خداى تعالى او را بعد
از ازدواج با خدیجه دختر خویلد (علیها السلام) بىنیاز
کرد، و خدیجه تمامى اموالش را با همه کثرتى که داشت به آن جناب بخشید.
فَأَمَّا
الیَتِیمَ فَلا تَقهَر:
·
راغب مىگوید: کلمه «قهر» به معناى غلبه کردن بر کسى است، اما نه تنها
غلبه کردن، بلکه غلبه توأم با خوار کردن او، و قهر به یک یک این دو معنا هم گفته
مىشود.
وَ أَمَّا
السَّائِلَ فَلا تَنهَر:
·
کلمه «نهر» که مصدر فعل نهى «لا تنهر» است، به معناى زجر و رنجاندن با
غلظت و خشونت است.
وَ أَمَّا
بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث:
·
کلمه «تحدیث» که مصدر فعل امر «حدث» است، وقتى در نعمت به کار رود -تحدیث
نعمت- به معناى ذکر و یاد آورى و نشان دادن آن است،
·
حال [این یادآوری و ذکر و نشان دادن] یا به زبان و یا به عمل [است]،
·
و این عمل [تحدیث نعمت] شکر نعمت است،
·
و اوامر و نواهى این چند آیه، یعنى خوار نکردن یتیم، و نرنجاندن فقیر،
و نشان دادن نعمت، دستور به همه مردم است، هر چند که خطاب متوجه به شخص رسول خدا صلی
الله علیه و آله شده.
·
و این آیات سهگانه به خاطر اینکه حرف «فاء» در ابتداى آیه اولى
درآمده نتیجهگیرى از آیه قبل است که عنایات الهى نسبت به رسول خدا صلی الله علیه
و آله را مىشمرد،
·
گویا فرموده:
o
تو طعم ذلتى را که یتیم مىچشد چشیدهاى، و ذلت و شکسته شدن دل او را
احساس کردهاى، پس هیچ یتیمى را خوار مشمار، و مال او را هم خوار مدار و در آن
تجاوز مکن،
o
و نیز تو تلخى گمراهى و احتیاج به هدایت را، و تلخى فقر و تهىدستى
را درک کردهاى، پس هیچ سائلى را که از تو مىخواهد حاجتش را برآورى از خود مران،
حاجتش اگر هدایت است و اگر معاش است برآور،
o
و تو طعم انعام خدا را بعد از فقر و تهىدستى چشیدهاى، و ارزش جود و
کرم و رحمت خدا را مىدانى، پس نعمت او را سپاس گوى، و همه جا نعمتش را یادآور شو،
و از مردم پنهانش مدار.
گزارههای تفسیر المیزان درباره سوره مبارکه انشراح
در این سوره
رسول خدا صلی الله علیه و آله را امر مىکند به اینکه کمر خدمت در راه خدا ببندد،
و به سوى او
رغبت کند،
و به این منظور
نخست منتهایى که بر او نهاده، تذکر مىدهد.
این سوره هم
مىتواند مکى باشد و هم مدنى، ولى سیاق آیاتش به مدنى بودن سازگارتر است.
و در بعضى از
روایات وارده از ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده که فرمودهاند: سوره «و الضحى»
و سوره «الم نشرح» یک سورهاند،
أَ لَم نَشرَح
لَکَ صَدرَکَ:
·
راغب گفته: کلمه «شرح» در اصل لغت به معناى باز کردن گوشت و امثال آن
است، وقتى گفته مىشود: «شرحت اللحم» معنایش این است که گوشت باز شد، و «شرحت
اللحم» معنایش این است که من گوشت را باز کردم،
·
و از جمله موارد استعمالش «شرح صدر» است، که معنایش باز شدن و گستردگى
سینه به نور الهى و سکینتى از ناحیه خدا و روحى از او است،
·
و در قرآن فرموده: «أَ لَم نَشرَح لَکَ صَدرَکَ» و نیز فرموده: «فَمَن
شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ».
·
ترتب آیات سهگانه اول سوره که مضمون هر یک مترتب بر آیه قبل است،
o
و سپس تعلیل آنها به آیه «فَإِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً» که از ظاهرش
برمىآید که با وضع رسول خدا صلی الله علیه و آله در اوایل بعثتش و اواخر آن منطبق
باشد،
o
و سپس تکرار این تعلیل
o
و نیز تفریع دو آیه آخر سوره بر ما قبل
همه شاهد بر
آنند که مراد از شرح صدر رسول خدا صلی الله علیه و آله، گستردگى و وسعت نظر وى
است،
·
[مراد
از شرح صدر رسول خدا صلی الله علیه و آله گستردگى و وسعت نظر وى است] به طورى که
o
ظرفیت تلقى وحى را داشته باشد،
o
و نیز نیروى تبلیغ آن،
o
و تحمل ناملایماتى را که در این راه مىبیند داشته باشد،
·
و به عبارتى دیگر نفس شریف آن جناب را طورى نیرومند کند که نهایت درجه
استعداد را براى قبول افاضات الهى پیدا کند.
وَ وَضَعنا
عَنکَ وِزرَکَ الَّذِی أَنقَضَ ظَهرَکَ:
·
کلمه «وزر» به معناى بار سنگین است،
·
و «انقاض ظهر» به معناى شکستن پشت کسى است، شکستنى که صدایش به گوش
برسد، آن طور که از تخت و کرسى و امثال آن وقتى کسى روى آن مىنشیند، و یا چیز
سنگینى روى آن مىگذارند صدا برمىخیزد،
·
و مراد از «انقاض ظهر» (غالبا) معناى لغوى آن نیست، (چون کسى پشت کسى
را آن طور نمىشکند که صداى تخت و کرسى کند)، بلکه منظور ظهور آثار سنگینى وزر بر
آدمى است، ظهورى بالغ.
·
و «وضع وزر» به معناى از بین بردن آن سنگینى است، که رسول خدا صلی
الله علیه و آله احساسش مىکرد،
·
و جمله «وَ وَضَعنا عَنکَ وِزرَکَ» عطف است بر جمله «أَ لَم نَشرَح
...»،
·
[جمله
«وَ وَضَعنا عَنکَ وِزرَکَ» عطف است بر جمله «أَ لَم نَشرَح ...»] چون معنایش «قد
شرحنا لک صدرک» است،
·
در نتیجه معناى دو جمله چنین مىشود: «محققا ما سینهات را گشودیم، و
سنگینىهایى که بر دوشت بود برداشتیم.»
·
و مراد از وضع وزر رسول خدا صلی الله علیه و آله -به طورى که از سیاق
بر مىآید، و قبلا هم اشاره کردیم- این است که دعوت آن جناب را انفاذ و مجاهداتش
در راه خدا را امضا نمود،
·
به این معنا که اسباب پیشرفت دعوتش را فراهم کرد، چون رسالت و دعوت و
فروعات آن ثقلى بود که به دنبالش شرح صدر بر آن جناب تحمیل نمود.
وَ رَفَعنا لَکَ
ذِکرَکَ:
·
رفع ذکر به معناى بلند آوازه کردن کسى است، به طورى که نامش و گفتگویش
از همه نامها و همه خاطرهها بلندتر باشد،
·
و خداى تعالى نام آن حضرت را چنین کرد (همه جا سخن از آن حضرت بود)،
·
و یکى از مصادیق رفع ذکر آن جناب این است که خداى تعالى نام او را
قرین نام خود کرد،
·
و در نتیجه در مسأله شهادتین که اساس دین خداست، نام او [پیامبر] قرین
نام پروردگارش قرار گرفت،
·
و بر هر مسلمانى واجب کرد که در هر روز در نمازهاى پنجگانه واجب نام
آن جناب را با نام خداى تعالى به زبان جارى سازد،
·
و لطفى که در آیه مورد بحث به کار رفته از نظر خواننده دور نماند، و
آن این است که: بعد از کلمه «وضع» در آیه سابق کلمه «رفع» را که درست مقابل آن است
آورد.
فَإِنَّ مَعَ
العُسرِ یُسرا:
·
بعید نیست این آیه تعلیل مطالب گذشته، یعنى وضع وزر و رفع ذکر باشد،
·
چون رسالتى که خداى تعالى بر آن جناب تحمیل کرده،
o
و دستور داد مردم را به سوى آن دعوت کند سنگینترین بارى است که بر یک
بشر تحمیل شود،
o
و معلوم است که با قبول این مسئولیت کار بر آن جناب دشوار شده،
o
و همچنین تکذیبى که قومش نسبت به دعوتش نموده
o
و استخفافى که به آن جناب کردند،
o
و اصرارى که در محو نام او مىورزیدند،
همه براى آن
جناب دشوارى روى دشوارى بوده،
·
و خداى تعالى در آیه قبلى فرمود: ما این دشوارىها را از دوش تو
برداشتیم،
·
و معلوم است که این عمل خداى تعالى [برداشتن دشواریها
از دوش پیامبر] مانند همه اعمالش بر طبق سنتى بوده که در عالم به جریان انداخته،
·
و آن [سنت] این است که همیشه بعد از هر دشوارى سهولتى پدید مىآورد،
·
و به همین جهت مطلب دو آیه قبل را تعلیل کرده به اینکه اگر از تو وضع
وزر کردیم، و اگر نامت را بلند ساختیم، براى این بود که سنت ما بر این جارى شده که
بعد از عسر، یسر بفرستیم،
·
و بنا بر این احتمال، لام در کلمه «العسر» لام جنس خواهد بود، نه لام
استغراق، مىخواهد بفرماید جنس عسر این طور است که به دنبالش یسر مىآید، نه تمامى
فرد فرد عسرها،
·
و بعید هم نیست که یسر یا عسر از مصادیق سنتى دیگر باشد، و آن سنت
تحول حوادث و تقلب احوال و بىدوامى همه شئون زندگى دنیاست.
إِنَّ مَعَ
العُسرِ یُسرا:
·
این جمله تاکید آیه قبل و تثبیت آن است.
·
تنوینى که در کلمه «یسرا» است به قول بعضى براى بزرگداشت یسر است، و مىفهماند
با هر عسر، یسرى گرانقدر مىآید، ولى به نظر ما تنوین تنویع است، و مىخواهد
بفرماید با هر دشوارى نوعى گشایش هست،
·
و منظور از کلمه «مع؛ با» واقع شدن یسر به دنبال عسر است،
·
نه اینکه منظور از معیت [معیت عسر و یسر] این باشد که یسر و عسر در
زمان واحد تحقق مىیابد.
فَإِذا فَرَغتَ
فَانصَب وَ إِلى رَبِّکَ فَارغَب:
·
این آیه خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله است،
·
و مطلبش به خاطر اینکه حرف «فاء» در آغازش آمده نتیجهگیرى از بیان
آیات قبل است،
·
[آیات
قبل] که سخن از تحمیل رسالت و دعوت بر آن جناب داشت، و منتهاى خدا را بر او که
شرح صدرش داده، وزر را از او برداشت، و نامش را بلند آوازه کرد، بر مىشمرد، و در
آخر، همه اینها را از باب یسر بعد از عسر دانست.
·
و بنابراین، معنایش این مىشود: حال که معلوم شد هر عسرى که تصور شود
بعدش یسر مىآید،
·
و زمام عسر و یسر تنها به دست خداست و لا غیر،
·
[زمام
عسر و یسر تنها به دست خداست] پس هر گاه از انجام آنچه بر تو واجب شده فارغ شدى
نفس خود را در راه خدا، یعنى عبادت و دعا، خسته کن،
·
و در آن [کار فوق] رغبت نشان بده، تا خدا بر تو منت نهاده، راحتى که
دنبال این تعب است و یسرى که دنبال
این عسر است، به تو روزى فرماید.و
گام سوم: صوت جلسات
جلسه یازدهم: قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم
صوت تکمیلی ازآقای اخوت (سوره
ضحی): قسمت اول قسمت دوم
گام چهارم:متن هایی پیرامون سوره
گردان حضرت آمنه
گام پنجم: کلیپ سوره
در شهری که پر از آدم است...
در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: بعضى گفتهاند: مراد از یتیم در این آیه پدر مرده
نیست، بلکه منظور بىنظیر بودن است همچنان که
درّ بىنظیر را هم درّ یتیم مىگویند، و معناى این آیه این
است که: مگر نبود که خدا تو را فردى بىنظیر از بین مردم دانست،
و در نتیجه مردم را دور تو جمع کرد؟
در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: قریب به این معنا گفتار بعضى از مفسرین است که گفتهاند: مراد از ضلالت، از
دست دادن علم است، همچنان که در آیه «أَن تَضِلَّ إِحداهُما فَتُذَکِّرَ
إِحداهُمَا الأُخرى»، ضلالت به این معنا آمده، و مؤیدش آیه زیر است که مىفرماید:
«وَ إِن کُنتَ مِن قَبلِهِ لَمِنَ الغافِلِینَ».
بعضى دیگر گفتهاند: معنایش این است که خدا تو را در بین
مردم گمشده یافت، مردم تو را نمىشناختند، و قدرت را نمىدانستند، و او مردم را به
سوى تو و اینکه چه کسى هستى دلالت و هدایت کرد.
بعضى دیگر گفتهاند: این آیه به گم شدن رسول خدا صلی الله
علیه و آله در راه هوازن و مکه اشاره دارد، آن زمان که رسول خدا صلی الله علیه و
آله در دامن حلیمه سعدیه دختر ابى ذؤیب بود، و حلیمه به طورى که در روایت آمده
مىخواست وى را به جدش عبدالمطلب برساند، در بین راه متوجه شد که محمد صلی الله
علیه و آله نیست.
بعضى دیگر گفتهاند: اشاره است به آن واقعهاى که در کودکى
آن جناب رخ داد، و در درههاى مکه گم شد.
و بعضى آیه را
اشاره به داستان گم شدنش در راه شام دانستهاند که با عمویش ابوطالب در کاروان
میسره غلام خدیجه به شام مىرفت، و در بین راه ناپدید شد.
و بعضى دیگر وجوه دیگرى ذکر کردهاند که ضعفش براى هر
خوانندهاى روشن است.
بحث روایی سوره در تفسیر المیزان:
در تفسیر قمى در ذیل آیه «وَ الضُّحى» امام فرموده: ضحى
به معناى بلند شدن نور خورشید است، «وَ اللَّیلِ إِذا سَجى» یعنى شب در هنگامى که
همه جا را تاریک کند.
و در همان کتاب در معناى جمله «وَ ما قَلى» فرموده: یعنى
و تو را دشمن نداشت.
و سیوطى در الدر المنثور در ذیل آیه «وَ لَسَوفَ یُعطِیکَ
رَبُّکَ فَتَرضى» از ابن ابى شیبه از ابن مسعود روایت آورده که گفت: رسول خدا صلی
الله علیه و آله فرمود: ما اهل بیتى هستیم که خداى تعالى براى ما آخرت را بر دنیا
برگزید و ترجیح داد، و لذا فرمود: «وَ لَسَوفَ یُعطِیکَ رَبُّکَ فَتَرضى».
و در همان کتاب است که عسکرى در کتاب «المواعظ» و ابن لال
و ابن نجار، از جابر بن عبدالله روایت کردهاند که گفت: روزى رسول خدا صلی الله
علیه و آله بر على و فاطمه وارد شد، دید فاطمه مشغول دستاس کردن است، در حالى که
به جاى لباس، حله شتر بر خود افکنده، همین که چشمش به او افتاد فرمود: یا فاطمه
بشتاب و تلخى دنیا را بچش، براى فردا و نعیم آخرتش، دنبال این جریان بود که آیه «وَ
لَسَوفَ یُعطِیکَ رَبُّکَ فَتَرضى» نازل شد.
مؤلف: در این روایت دو احتمال وجود دارد: یکى اینکه خواسته
باشد بگوید آیه مذکور نخست به تنهایى بعد از آیات قبلش نازل شد، و بعدها بقیه آیات
سوره به آن ملحق گردید، دوم اینکه سوره همهاش یکباره نازل شد، و در خصوص این
داستان، آیه مورد بحث دوباره نازل شده باشد.
و در همان کتاب است که ابن منذر و ابن مردویه و أبونعیم -در
کتاب الحلیه- از طریق حرب بن شریح روایت کردهاند که گفت: من به ابىجعفر محمد بن على بن الحسین (امام باقر) علیه السلام گفتم:
به نظر شما این شفاعتى که اهل عراق بر سر زبانها دارند حق است؟ فرمود: آرى به خدا
سوگند عمویم محمد بن حنفیه از على بن ابى طالب نقل کرد که رسول خدا صلی الله علیه
و آله فرمود: آن قدر از امتم شفاعت مىکنم که خداى تعالى خطاب مىکند اى محمد آیا
راضى شدى؟ عرضه مىدارم: بلى، پروردگارا راضى شدم. آنگاه رو به من -حرب ابن شریح-
کرد و فرمود: شما به اهل عراق مىگویید: از تمامى آیات قرآن آیهاى که بیش از همه
امید بخش است آیه زیر است که مىفرماید: «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسرَفُوا عَلى
أَنفُسِهِم لا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ الله إِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنُوبَ
جَمِیعاً؛ اى بندگانم که بر خود ستم روا داشتید، از رحمت خدا مایوس نشوید، که خدا
همه گناهان را مىآمرزد» عرضه داشتم بله، ما اینطور معتقدیم، فرمود: لیکن ما اهل
بیت مىگوییم از همه آیات در کتاب خدا امیدبخشتر آیه «وَ لَسَوفَ یُعطِیکَ
رَبُّکَ فَتَرضى» است، که راجع به شفاعت است.
و در تفسیر برهان از ابن بابویه نقل کرده که وى به سند خود
از ابن جهم از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که در مجلس مأمون فرمود: خداى
تعالى به پیامبر گرامیش محمد صلی الله علیه و آله فرموده: «أَ لَم یَجِدکَ
یَتِیماً فَآوى»، یعنى تو یتیمى بودى خداى تعالى مردم را دور تو جمع کرد، «وَ
وَجَدَکَ ضَالًّا» یعنى تو نزد قومت گم شده بودى، «فهدى» یعنى قوم تو را به سوى
معرفت تو هدایت نمود، «وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغنى» یعنى تو را بى نیاز کرد از
این راه که دعایت را مستجاب نمود مأمون چون این تفسیر را شنید گفت: خدا در تو برکت
دهد یابن رسول الله (و یا خدا در تو برکت نهاده).
و در همان کتاب از برقى نقل کرده که او به سند خود از عمرو
بن ابى نصر نقل کرده که گفت: مردى از اهل بصره برایم حدیث کرد که من حسین بن على
(علیهما السلام) و عبدالله بن عمر را دیدم در خانه کعبه طواف مىکردند، از ابن عمر
معناى آیه «وَ أَمَّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث» را پرسیدم، گفت: خداى تعالى به
آن جناب دستور داده نعمتهاى خدا را حدیث کند و به مردم بگوید.
آنگاه به حسین بن على عرض کردم منظور از آیه «وَ أَمَّا
بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث» چیست؟ فرمود به آن جناب دستور داده که نعمت دین را که
خدا به او انعام فرموده با مردم در میان بگذارد.
و در الدر المنثور است که بیهقى از حسن بن على روایت کرده
که در معناى آیه «وَ أَمَّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث» فرمود: هر وقت به چیزى
رسیدى به برادران ایمانیت اطلاع بده.
و در همان کتاب است که أبوداوود از جابر بن عبدالله روایت
کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس با نعمتى که به او داده
شده مورد آزمایش قرار گیرد و آن را به اطلاع مردم برساند شکرش را به جا آورده و هر
کس آن را کتمان کند کفرانش نموده، و هر کس در این باب، بلوف بزند و خود را به چیزى
که ندارد و به او ندادهاند بیاراید مثل کسى است که جامه دروغ به تن کرده باشد.
در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: و نیز این معنا از طاووس و از عمر بن عبد العزیز
نقل شده.
فخر رازى در تفسیر کبیر خود بعد از نقل این معنا از دو نفر
نامبرده گفته است: این دو نفر پنداشتهاند ابتداى سوره دوم، یعنى جمله «أَ لَم
نَشرَح»، به منزله عطف است بر آیه ششم سوره قبل، یعنى جمله «أَ لَم یَجِدکَ
یَتِیماً فَآوى»، و این پندارشان درست نیست، براى اینکه سوره «و الضحى» در حال
اندوه رسول خدا صلی الله علیه و آله از آزار کفار نازل شده، و جنبه تسلیت دارد،
چون حالت آن جناب حالت محنت و تنگ حوصلگى است، و سوره دوم اقتضا دارد در حالى نازل
شده باشد که آن جناب شرح صدر و حالت خرسندى داشته باشد، و چگونه ممکن است در یک
سوره این دو حالت در آن جناب و این دو لحن در بیان، جمع شود؟!
ولیکن اشکالش وارد نیست، براى اینکه مراد از شرح صدر رسول
خدا صلی الله علیه و آله در سوره مورد بحث این است که خداى تعالى آن جناب را طورى
کند که قلب نازنینش وسعتى داشته باشد که حقایق و معارفى را که به وى القا مىشود
بپذیرد، و از پذیرش آن به تنگ نیاید، و نیز تحمل آزارهایى که از ناحیه مردم
مىبیند داشته باشد، که بیانش مىآید، نه اینکه بخواهد صرفا آن جناب را خوشحال
کرده باشد، پس پندار خود فخر رازى پندار درستى نیست.
دلیل بر این معنا روایتى است که ابن ابى حاتم از سعید بن
جبیر از ابن عباس نقل کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من از
پروردگارم مسئلهاى پرسیدم که دوست داشتم اى کاش نمىپرسیدم، و آن این بود که
پروردگارا قبل از من انبیایى بودند، براى بعضى از آنان باد را مسخر کردى، و بعضى
دیگر مرده زنده مىکردند، خطاب رسید مگر تو یتیم نبودى، و ما تو را مورد توجه مردم
قرار دادیم؟ عرضه داشتم: بلى. فرمود: مگر نبود که من تو را گم شده دیدم، و هدایتت
کردم؟ عرضه داشتم: بله، اى پروردگار من. فرمود: آیا سینهات را گشاده نکردم، و
گرفتاریهایت را برطرف ننمودم؟ عرضه داشتم بله اى پروردگار من.
پس معلوم شد که اشکال فخر به نظریه مذکور وارد نیست، البته این بحث دنبالهاى دارد
که إنشاءالله در سوره ایلاف مىآید.
در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: ولى بعضى از مفسرین گفتهاند: وضع وزر، اشاره است
به داستانى که در روایات آمده که در ایام کودکیش دو تا فرشته بر آن جناب نازل
شدند، و سینهاش را شکافته قلبش را در آوردند، و دوباره در جایش قرار دادند، که
روایتش به زودى از نظر خواننده خواهد گذشت.
بعضى دیگر گفتهاند: منظور از وزر، اعمالى است که قبل از
بعثت از آن جناب سر زده بود.
و بعضى گفتهاند: منظور غفلتش از شرایع و امثال آن است که
آگاه شدن بدان جز با وحى صورت نمىگیرد، و بیان هر شریعتى را باید آن جناب بخواهد،
تا پاسخش از راه وحى برسد.
بعضى دیگر گفتهاند: منظور تحیر آن جناب است در اینکه آیا
رسالت الهى را آن طور که باید، انجام دادهام یا نه.
بعضى هم گفتهاند: منظور وحى و سنگینى آن است، چون در اوایل
بعثت گرفتن وحى بر او دشوار بوده.
بعضى گفتهاند: منظور رنجى است که آن جناب از گمراهى قومش
و دشمنیشان با آن جناب مىبرده، و وى از ارشادشان عاجز مىشده.
و بعضى گفتهاند: منظور رنجى است که از تعدى دشمن در آزار
آن جناب مىبرده.
بعضى دیگر گفتهاند: مراد اندوهى است که از مرگ عمویش
ابوطالب و مرگ همسرش خدیجه در دل داشته.
بعضى دیگر گفتهاند: کلمه «وزر» به معناى معصیت است، و رفع
وزر به معناى عصمت است.
بعضى گفتهاند: منظور از وزر گناه امت آن جناب است، و قهرا
مراد از وضع وزر آمرزش آن گناهان است.
و این وجوهى که نقل شد بعضىها سخیف و بعضى دیگرش ضعیف است
و با سیاق سازگار نیست، بعضىها به عنوان «قیل؛ گفته شده» نقل شده، و بعضى دیگرش
به صورت احتمال ذکر شده است.
در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: و از زمخشرى حکایت شده که در کشاف گفته: حرف «فاء»
در جمله «فَإِنَّ مَعَ العُسرِ ...» فاى فصیحه است، و زمینه کلام زمینه تسلیت دادن
و دلخوش کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله به وسیله وعدهاى جمیل است.
وى مىگوید: مشرکین رسول خدا صلی الله علیه و آله و مؤمنین
را سرزنش مىکردند به اینکه مردمى فقیرند، چیزى از مال دنیا ندارند، به حدى این
زخم زبان اوج گرفت که به دل شریف آن حضرت افتاد که نکند اسلام نیاوردن مردم و
تحقیرشان از مؤمنین به خاطر همین تهىدستى مؤمنین است، و خداى
تعالى براى دفع این احتمال نعمتهاى بزرگى را که به آن جناب ارزانى داشته بود به
رخش کشید، آنگاه اضافه کرد: «فَإِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً» گویا فهماند این ما
بودیم که به تو دادیم آنچه که خودت مىدانى، پس از فضل خدا مایوس نباش، و بدانکه
بعد از سختىها گشایشى براى شما خواهد بود.
و ظاهر گفتار وى این است که لام در «العسر» را لام عهد
گرفته، نه لام جنس، و مراد از یسر هم غنیمتهایى است که خداى تعالى در سالهاى بعد نصیب مؤمنین کرده.
لیکن ما این حرف را قبول نداریم، براى اینکه ذهن شریف رسول
خدا صلی الله علیه و آله اجل از آن است که از حال کفار و علت کفرشان بىخبر باشد، و نداند که علت اصلى آن استکبار از حق است، و
خلاصه خدا را کوچکتر از آن مىدانند که دعوت پیامبرش را بپذیرند، به شهادت اینکه
این کفار بعد از ظهور شوکت اسلام و پولدار شدن مؤمنین هم ایمان نیاوردند، و خداى
تعالى پیامبرش را از امیدوارى به ایمان آوردن اکثر آنان نهى و نومید کرده، هم در
آیات سوره یس که در مکه، یعنى در ایام فقر مؤمنین، نازل شده فرموده: «لَقَد حَقَّ
القَولُ عَلى أَکثَرِهِم فَهُم لا یُؤمِنُونَ ... وَ سَواءٌ عَلَیهِم أَ
أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ»، و هم در سوره بقره که در مدینه
یعنى در روزگار خوش مؤمنین نازل شده فرموده: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ
عَلَیهِم أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ».
و اگر ما یسر بعد از عسر را حمل کنیم بر شوکت اسلام و
رفعتش بعد از دوران سختى، و سوره را هم از سورههاى مکى بگیریم، خیلى مورد اشکال
واقع نمىشود.
در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: ولى بعضى گفتهاند: جملهاى است استینافى و مفسرین
گفتهاند: این دو آیه دلالت دارد بر اینکه با یک عسر دو یسر هست، و این گفتار ناشى
از یک قاعدهاى است که مىگوید: کلمهاى که الف و لام بر سر دارد و به اصطلاح
معرفه است، اگر در کلامى تکرار شود، منظور از آن همان کلمه اول است، و هر دو کلمه
یک چیز را مىرسانند، ولى اگر نکره باشد دومى معنا و منظورى غیر منظور اولى را
افاده مىکند، مثلا اگر بگویى: «اذا اکتسبت الدرهم(درهماً) فانفق الدرهم» معنایش
این است که وقتى درهمى -یک درهم- کاسبى کردى، همان درهم را خرج کن، و اما اگر
بگویى «اذا اکتسبت درهما فانفق درهما» معنایش این است که اگر درهمى را کسب کردى،
درهمى را خرج کن، و در این جمله منظور این است که درهمى را خرج کن، لیکن این قاعده
کلیت ندارد.
در ادامه این بخش در تفسیر میخوانیم: بعضى از مفسرین گفتهاند: مراد این است که هر گاه
از واجباتت فارغ شدى، به نمازهاى مستحبّ بایست.
بعضى دیگر گفتهاند: معنایش این است که هر گاه از نماز
فارغ شدى به دعا بپرداز.
لیکن صاحبان این دو قول بر روى بعضى از مصادیق انگشت
گذاشتهاند، و نمىتوانند بگویند آیه تنها در این معنا نازل شده.
بعضى دیگر گفتهاند: معنایش این است که هر گاه از جنگ فارغ
شدى، در عبادت بکوش.
و بعضى گفتهاند: مراد این است که هر گاه از دنیایت فارغ
شدى به آخرتت بپرداز، و بعضى وجوه دیگرى ذکر کردهاند که وجوهى ضعیف است.
بحث روایی سوره در تفسیر المیزان:
در الدر المنثور است که عبدالله بن احمد در کتاب «زوائد
الزهد»، از ابى بن کعب روایت کرده که گفت: «ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و
آله پرسید اولین چیزى که از امر نبوت دیدى چه بود؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله
خود را جمع و جور کرد و نشست، و فرمود: اى ابوهریره (خوب) سؤالى کردى، من در صحرا
بودم در حالى که بیست سال و چند ماه از عمرم گذشته بود، ناگهان از بالاى سرم سخنى
شنیدم، به بالا نظر کردم مردى را دیدم که از مردى دیگر مىپرسید، آیا این همان
است؟ آنگاه هر دو به طرفم آمدند، با چهرههایى که نظیر آن را هرگز در خلق ندیده
بودم، و ارواحى که در خلق هیچ چنین چیزهایى ندیده بودم، و نیز جامههایى که در خلق
بر تن احدى ندیده بودم، آن دو نفر نزدیک من مىآمدند، و آن قدر جلو آمدند که هر
کدام یک بازوى مرا گرفت، ولى من احساس تماس دست آنها با بازویم را نمىکردم. در
این حال یکى به دیگرى گفت بخوابانش و او بدون فشار و یا کشیدن مرا خوابانید، پس
یکى به دیگرى گفت: سینهاش را بشکاف، پس آن دیگرى سینهام را گرفت آن را شکافت، و
تا آنجا که خودم مىدیدم خونى و دردى مشاهده نکردم، پس آن دیگرى به وى گفت: کینه و
حسد را در آور، و او چیزى به شکل لخته خون درآورده بیرون انداخت، باز آن دیگرى گفت
رأفت و رحمت را در جاى آن بگذار، و او چیزى به شکل نقره در همانجاى دلم گذاشت،
آنگاه انگشت ابهام دست راستم را تکان داد و گفت برو به سلامت. من برگشتم در حالى
که احساس کردم که نسبت به اطفال رقت، و نسبت به بزرگسالان رحمت داشتم.»
و در نقل بعضى از ناقلان -از قبیل
نقلى که در روح المعانى آمده- که «من دهساله بودم» به جاى «بیست سال و چند ماه».
و در بعضى روایات آمده که این قصه در هنگام نزول سوره «اقرَأ
بِاسمِ رَبِّکَ ...» واقع شده که آن جناب چهلساله بوده. و در بعضى دیگر نظیر آنچه
در صحیح بخارى و مسلم و ترمذى و نسایى نقل شده آمده که این قصه در شب معراج اتفاق
افتاده. و به هر حال بدون اشکال این قصه جنبه تمثیل دارد، و دانشمندان اسلامى
بحثهایى طولانى پیرامون مفاد این روایات کردهاند که همه این بحثها بر اساس این
پندار است که جریان، یک جریان مادى و یک برخورد مادى بوده، و به همین جهت وجوهى را
ذکر کردهاند که چون اصل و اساس بحث باطل بود از نقل آن وجوه خوددارى کردیم.
و در همان کتاب است که ابویعلى، ابن جریر، ابن منذر، ابن
ابى حاتم، ابن حبان، ابن مردویه، و ابونعیم (در کتاب دلائل)، همگى از ابى سعید
خدرى از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کردهاند که فرمود: جبرئیل نزد من آمد
و گفت: پروردگارت مىفرماید: هیچ مىدانى چگونه نامت را بلند آواز کردم؟ عرضه
داشتم خدا بهتر مىداند. گفت پروردگارت مىفرماید: از این راه که هر وقت نام من
برده شود نامت با نام من ذکر شود.
و در همان کتاب است که عبد الرزاق، ابن جریر، حاکم و
بیهقى، از حسن روایت کردهاند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله روزى خوشحال و
خندان از خانه بیرون مىآمد و مىفرمود: هرگز یک «عسر» حریف دو «یسر» نمىشود، «إِنَّ
مَعَ العُسرِ یُسراً»، «إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً».
و در مجمع البیان در ذیل آیه «فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب وَ
إِلى رَبِّکَ فَارغَب» مىگوید معنایش این است که وقتى از نماز واجب بپرداختى،
برخیز و در برابر پروردگارت به دعا بایست، و با رغبت از او درخواست کن. آنگاه صاحب
مجمع البیان مىگوید: این معنا از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نقل شده.